نرخ بیکاری در استانهای مختلف ایران متفاوت است. اما اغلب نرخ بیکاری در استانهای مرزنشین از دیگر نقاط ایران بالاتر است.به گزارش بانک مرکزی ایران، در سال ۱۳۸۹، ۲۲٫۵ درصد از خانوادههای ایران بدون فرد شاغل، ۵۵٫۴ درصد دارای ۱ فرد شاغل، ۲۱/۷ درصد دو فرد شاغل و ۴٫۹ درصد دارای ۲ و بیشتر فرد شاغل بودهاند. در عین حال در سال ۱۳۹۰، ۸۰۰٬۰۰۰ فرصت شغلی از دست رفته که معادل ۱۸ میلیارد دلار تولید بودهاست.
مطالب مرتبط : جوانان بیکاری که دیگر دنبال کار نیستند
نامه جوان بیکار به مسئولین
در ادامه نظر شما را به نامه یکی از جوانان این مرز و بوم سوق می دهم ؛ من متولد 1370 خورشیدی هستم.مادرم می گوید در اوج دوران سازندگی و کمبود امکانات در کشور به دنیا آمده ام.پدرم کارگر جزء بود و هنوزم هست نه حقوق بازنشستگی و نه سنواتی و دهه دوم عمر خود را دارم با شتاب به پایان میبرم.من اولاد ششم (آخر) خانواده هستم و پیش از من،دو خواهر و سه برادر،پا به عرصه حیات گذاشته بودند.
مسئولین محترم کشور:من و برادر و خواهرانم بزرگ و بزرگ تر شدیم و یکی پس از دیگری دیپلم گرفتیم با همان بخور و نمیری که پدر با هزار زحمت فراهم می کرد و بسوز و بسازها و رنج و مرارت های مادرم که خود داستان دیگری دارد! پدرم مرتب به ما می گفت : فقط درس! او می گفت اگر به اندازه کافی درس خوانده بود ، حال و ورزش به این صورت نبود.با اصرار پدر و مادرم من وارد دانشگاه شدم.خواهرانم استخدام مادرم شده اند درکنج خانه!و برادرم دومم رو در یک سانحه تصادف که دلبستگی شدید داشتم رو از دست دادم و ترم اخر دانشگاه رو رها کرده و به خدمت مقدس سربازی! رفتم
چون دستم به آن بالا مالاها نمی رسد،به ناچار دست به قلم شدم و نامه ای برای مدیران سایت تیتر برتر نوشتم تا اتشار دهند.پدر و مادرم به عهد خود وفا کردند(مثل ۴۰ سال گذشته!)و پای صندوق رای گیری حاضرشدند و رای دادند بلکه فریادرس شوند!به هر حال ،می بخشید که مصدع شدم.حتما می دانید که در این روزگار واویلا چقدر چرخاندن چرخ زندگی سخا است؟ آیا نیازی به شرح شکستگی مفرط جسمی و روحی- روانیم در رابطه با خدمت سربازی و فوت برادر جوانم هست !؟!!همین را بگویم که شده ام مصداق یک کوه درهم شکسته و فروریخته از درد و رنج و نگرانی ،به تماشای سرنوشتم . اضطراب و تشویش و بی قراری وبی خوابی،از آینده ای مبهم که چگونه باید تشکیل خانواده بدهم؟!
بیکارم بدحالم!بسیار بدحال!اکنون من ۲۷ سال دارم و نه کاری،نه درآمدی،نه سامانی و نه....!بارها شاهد بوده ام که پدرم سرسفره،به صورت غیرمحسوس با گوشه چشم های مضطربش ما را وارسی کرده است.بعد دندان هایش را روی هم گذاشته و فشار داده و چیزی نگفته و بغض گره دارش را فرو برده است و بلافاصله نیم نگاهش را از صورت تک تک ما به سمت چشمان نگران مادرم تغییر داده تا به او هشدار بدهد که مبادا در رابطه با ما چیزی بگوید و خُلق مان را بگیرد!
مسئولین محترم کشور!
نمی دانم تعریف شما از بیکاری و احساس تان نسبت به آن چیست؟ولی برای امثال من،بیکاری یعنی آب شدن و گم و گور شدن در زمین هنگامی که از چندرغاز پول کارگری پدر پول توجیبی برمی دارم!یعنی روزی چند بار ننگ آلود مردن و زنده شدن.
مسئولین اقتصادی کشور!
این سرنوشت رو من و امثال من برای خودمان رقم نزده ایم که تا آخر پای آن بسوزیم و بسازیم!من نمی توانم نبینم و نشنوم و نفهمم!کشور من،کشور فقیری نیست!بی شک ما بر سر گنج،زجر می کشیم!من خواهان خوردن و خوابیدن از این گنج بدون کار و زحمت نیستم.کم نیستند کسانی که بی حساب و کتاب از این گنج می خورند و می بخشند ومی دزدند و برباد می دهند!من اما آماده ام که کار کنم و خودم را بچرخانم و سهم ناچیزی از این ثروت و گنج برگیرم و با کار خود نیز بر آن بیفزایم.من کشورم و منابع و ثروت هایش را دست کم با ترکیه و کویت و عربستان و قطر و....مقایسه می کنم!آن ها چه دارند و ما چه داریم!؟آن ها چگونه اند و ما چطوریم!؟
مسئول محترم وزارت امور جوانان کشور!
من چه باید بکنم!می گوئید کار دولتی وجود ندارد و خودم باید برای خودم کار درست کنم،می گویم آماده ام به شرطی که شما کمک کنید واز حداقل درآمد و آینده این کار مطمئنم کنید.می گوئید برو دنبال طرح و پروژه و....،می گویم حاضرم به شرطی که تا ایستادن روی پای خودم همراهی ام کنید و کمک حالم باشید.نه این که وسط کار رهایم کنید تا مثل....توی باتلاق گیر کنم!می گوئید،باز هم صبر کنم!به خدا دیگر نمی توانم!آخر پدر و مادرم با امید به این صبرها و وعده ها پیر شدند و شاید حسرت سامان گرفتن ما راهم به گور ببرند! من با علم و اطلاع از همه چیز در جهان پیرامونم و در کشورم،نمی توانم در ادامه صبرکشنده و طاقت فرسای پدر و مادرم،باز هم صبر کنم تا....!جناب آقای روحانی رئیس جمهور محترم شما بگوئید،من چه باید بکنم؟