پایگاه خبری تحلیلی تیتربرتر

تقویم تاریخ

امروز: شنبه, ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۱ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۲۰ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
شنبه, ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۸:۱۲
۹
۰
نسخه چاپی

بهترین روزهای زندگی من، دوره‌ی نوجوانی است

بهترین روزهای زندگی من، دوره‌ی نوجوانی است
این بازیگر طنز دومین بچه‌ی خانواده‌ پنج نفره‌شان است یا اگر نشانی دقیق‌ترش را بخواهید، دقیقاً بعد از «هژیر» و قبل از «پژمان» به‌دنیا آمده است در تیتر برتر به معرفی این بازیگر طنز سینما و تلویزیون پرداخته ایم با ما همراه باشید.

بیژن بنفشه‌خواه یکی از محبوب‌ترین بازیگران کمدی ایران است و در آثار طنز بسیاری بازی کرده. اما خودش به‌یاد‌ماندنی‌ترین بازی‌هایش را از این چهار مجموعه‌ی تلویزیونی را انتخاب می‌کند: «پژمان»، «ساختمان پزشکان»، «بدون شرح» و «راه طولانی».

بازی در فوق لیسانسه ها

"فوق لیسانسه‌ها" که ادامه‌ سریال "لیسانسه‌ها" به نویسندگی سروش صحت و ایمان صفایی و کارگردانی سروش صحت است از 17 آبان ماه به روی آنتن رفته است. "لیسانسه‌ها" پیش از این در دو فصل به تولید رسید و از شبکه سه سیما پخش شد و فصل سوم آن با نام "فوق لیسانسه‌ها" از اواخر فروردین ماه کلید خورد.

هوتن شکیبا، امیر کاظمی، امیرحسین رستمی، عرفان برزین، بیژن بنفشه‌خواه، مهران رجبی، متین ستوده، رویا میرعلمی، کاظم سیاحی، عزت‌الله مهرآوران، آتنه فقیه نصیری از بازیگران این سریال هستند.

بیژن بنفشه‌خواه داستان نیمه‌تلخ و در بعضی صحنه‌ها پرسوز و گداز روزگار نوجوانی‌اش را این گونه می گوید:

اگر بخواهی از بین دوره‌های مختلف سنی، یکی را انتخاب کنی، بهترین روزهای زندگی‌ات در چه دوره‌ای شکل گرفته؟
بهترین روزهای زندگی من به سال‌های دبیرستان برمی‌گردد؛ یعنی همان دوره‌ی نوجوانی که آدم پر از انرژی است و بی‌بهانه خوشحال است.

میانه‌ات با درس و مدرسه چه‌طور بود؟
من بچه‌ی درس‌خوانی نبودم و مدرسه برایم کابوس بود! در دوره‌ی ابتدایی معدلم ۱۹-۱۸ بود. اما از اول راهنمایی سالی یک‌بار تجدید شدم تا اول دبیرستان که دیگر کلاً مردود شدم! البته یادم می‌آید پاییز آن‌سال دوباره از من و حدود 10 نفری که رد شده بودند، امتحان گرفتند و همه‌مان قبول شدیم و رفتیم پایه‌ی دوم. پدرم هم از اوضاع درسی‌ام ناراضی بود. اما از این‌جور مسایل که بگذریم، دوره‌ی نوجوانی‌ام را دوست دارم و فکر می‌کنم نوجوانی می‌تواند دوره‌ی طلایی زندگی هرکسی باشد.

با این اوضاع درس‌نخواندن چه‌طور دانشگاه قبول شدی؟
این موضوع باعث تعجب خودم هم شد! تقریباً آن‌قدر از قبول‌نشدنم مطمئن بودم که حتی «پیک ‌سنجش» را که اسامی قبول‌شدگان در آن چاپ می‌شد، نگرفتم.

بیژن بنفشه‌خواه و بهنام تشکر در گذر زمان

سال 1370 در مقطع سوم دبیرستان درس می‌خواندم و هنوز دیپلمم را نگرفته بودم. آن‌موقع هنوز می‌توانستی قبل از گرفتن دیپلم در آزمون دانشگاه آزاد شرکت کنی؛ من هم همین‌کار را کردم و از بین رشته‌های هنری، گرافیک، نقاشی و نمایش را انتخاب کردم و به همین شکل، تصادفی قبول شدم. حتی وقتی پدرم خبر قبولی‌ام را آورد، فکر کردم شوخی می‌کند! خلاصه دو ترم مرخصی گرفتم و بعد از گرفتن دیپلم، در سال 1371 وارد دانشگاه شدم.

خودمانیم، مشکل هنرمندان با درس و مدرسه چیست؟ چرا بعضی‌ها مثل خودت خیلی با مدرسه حال نمی‌کنند؟
نمی‌دانم، شاید یک‌جور ریشه‌های روان‌شناختی داشته باشد. مثلاً یادم می‌آید در دوره‌ی راهنمایی بی‌خود و بی‌جهت کتک می‌خوردم. با ترکه و چوب نوجوان‌ها را می‌زدند، فقط به‌جرم این‌که چرا سرت را این‌طرفی کردی یا با بغل‌دستی‌ات حرف زدی! آن‌موقع خیلی راحت بچه‌ها را کتک می‌زدند. آخر مگر آدم، نوجوان ۱۲‌ساله را کتک می‌زند؟!

 البته مدرسه‌های زمان ما خیلی شلوغ بود و کمبود‌های زیادی داشتیم. وقتی در یک کلاس ۵۰ دانش‌آموز نشسته باشد، معلوم است که معلم نمی‌تواند درست رفتار کند، اما خوشبختانه شنیده‌ام که الآن اوضاع خیلی بهتر شده است.

پس حالا که در مدرسه کتک خورده‌ای، یکی از خاطره‌هایش را هم برای نوجوانان دوچرخه‌ای تعریف کن.
شاید برایتان جالب باشد که من و «نیما فلاح»، همکلاسی بودیم و دوستی‌مان به دوم دبستان برمی‌گردد. یک‌روز، نفری یک آینه‌ی کوچک سر کلاس برده بودیم و موقعی که معلم پای تخته می‌نوشت، آن را درمی‌آوردیم و نور خورشید را روی تخته می‌انداختیم.

بیشتر بخوانید:

در یکی از این لحظه‌ها، یک‌دفعه معلممان برگشت و نیما نور را انداخت توی چشم او! بعد هم سریع آینه‌اش را قایم کرد. معلممان هم آمد یک سیلی آبدار خواباند زیر گوش من! هرچه هم به او گفتم کار من نیست، باور نکرد که نکرد. شاید هم حق داشت، چون آینه را توی دست من دیده بود. البته من هم معرفت به‌خرج دادم و نیما را لو ندادم؛ تازه بعدش هم که از کلاس بیرون آمدم ناظممان هم یک سیلی دیگر نثارم کرد!

عکس کودکی بیژن بنفشه خواه و برادرش پژمان

یادم می‌آید در یک گفت‌وگو گفته بودی که ذهن بازیگوشی داشتی که سر کلاس مدام این‌ور و آن‌ور می‌پرید.
بله، یک دلیل مشکل‌های درسی‌ام، همین نداشتن تمرکز بود. اما هیچ‌وقت کسی سعی نمی‌کرد علت درس‌نخواندنم را کشف کند.کسی به این سؤال فکر نمی‌کرد، نوجوانی که تا پنجم ابتدایی معدلش بالای ۱۸ بوده، چرا یکهو تجدید می‌شود؟ فقط چه در خانه چه در مدرسه دعوایم می‌‌کردند که «چرا درس نمی‌خونی؟!»

مواقعی هم که در مدرسه کتک می‌خوردم، به پدرم نمی‌گفتم. چون می‌دانستم در خانه هم یک دعوای دیگر با پدرم خواهم داشت. از شانس من، برادر بزرگ‌ترم هم درس‌خوان بود و از آن‌هایی بود که حتی اگر درس نمی‌خواند، ۲۰ می‌گرفت! مرا با او هم مقایسه می‌کردند. خلاصه درس، همه‌ی زندگی مرا تحت‌تأثیر قرار داده بود؛ آن‌قدر که گاهی با خودم می‌گفتم «خدایا من رو بکش!».

به قول نوجوان‌ها: «بی‌خیال بابا! تا این حد؟!»
بله! مسئله‌ی درس، ذهن و زندگی‌ام را پر از تنش کرده بود؛ تا آن‌جا که حتی یک‌بار با خودم فکر کردم بروم بالای ساختمان بلند مخابرات که نرسیده به سیدخندان است و خودم را بیندازم پایین! بعد در همان گیر و دار با خودم فکر کردم حالا اگر رفتم آن‌جا، اگر نگهبان همان دم در، جلویم را گرفت و از من پرسیدند «کجا؟» چه بگویم؟!

فکر کردم لابد نمی‌گذارند پایم به پشت‌بام هم برسد، بنابراین مجبورم از پنجره‌ای چیزی بپرم پایین. بعد یاد مادرم می‌افتادم و فکر می‌کردم من اگر این‌کار را بکنم، مادرم چه حالی می‌شود؟ خلاصه این‌قدر به این چیزها فکر می‌کردم که کلاً پشیمان می‌شدم!

در گیر و دار مسایل درسی و یأس‌های فلسفی مربوط به آن، عشق و علاقه‌ای هم در دوره‌ی نوجوانی داشتی؟
بله، یک آتاری داشتم که پدرم به قیمت ۱۰‌هزار تومان برایم خریده بود و البته خودش هم با آن بازی می‌کرد! برنامه‌ی «دیدنی‌ها» را هم خیلی دوست داشتم وکارتون‌هایی مثل «هاچ، زنبور عسل»،  «سندباد»، «پینوکیو»، «خونه‌ی مادربزرگه» و البته کارتون‌های ژاپنی که بیش‌ترشان افسرده‌کننده بود.

بازیگری چه‌طور؟ در دوره‌ی نوجوانی‌ات دوست داشتی بازیگر شوی یا آرزوهای دیگری در سرت بود؟

آرزوهای بچگی‌ام که خیلی یادم نیست، اما آن‌طور که پدر و مادرم می‌گویند، گویا می‌گفته‌ام که دوست دارم در نیروی دریایی کار کنم! اما بزرگ‌تر که شدم، دیگر نمی‌دانستم می‌خواهم چه‌کاره شوم. تا وقتی که کنکور نداده بودم، تکلیفم با خودم روشن نبود. من حتی فکر نمی‌کردم موفق به گرفتن دیپلم شوم، اما هم دیپلم گرفتم و هم در رشته‌ی تئاتر درس خواندم؛ در حالی که اصلاً فکر نمی‌کردم بتوانم به دانشگاه بروم!

اما همین ورود به دانشگاه، موجب شد سر از بازیگری دربیاوری. درست است؟
بله، البته در دانشگاه رابطه‌ام با اساتید دانشگاه نسبتاً خوب بود. بیش‌تر استادهای دانشگاه آزاد (مثل مرحوم استاد سمندریان) هم از دانشگاه هنرهای زیبا آمده بودند و کادر اساتید، بسیار عالی بود.

اما من در شروع دانشگاه برای پرداخت شهریه، مشکل پیدا کردم و پدرم می‌گفت نمی‌تواند هزینه‌ی دانشگاه آزاد را پرداخت کند. برای همین مجبور شدم از ترم دوم سر کار بروم که اولینش تئاتر عروسکی «بهروز غریب‌پور» به‌نام «میکی و کارگاه۲» بود. بعدش هم رفتم سر برنامه‌ی «۳۹» که هم‌دوره‌ی «ساعت‌خوش» ساخته و پخش شد؛ ساعت‌خوش، پنجشنبه‌ها پخش می‌شد و ۳۹ جمعه‌ها.

قبل از ورود به دانشگاه و در دوره‌ی نوجوانی هم در فیلم یا سریالی بازی کرده بودی؟
بله، اولین تجربه‌ی بازیگری‌ام به دوران ابتدایی برمی‌گردد و برنامه‌ی نوروزی«سیمای سال»که من در آن یک آیتم بدون دیالوگ داشتم. در دوره‌ی راهنمایی هم در یک سریال مربوط به گروه کودک بازی ‌کردم. اول دبیرستان هم که رفتم، در یک فیلم۱۶ میلی‌متری به‌کارگردانی «سعید کلاهی» ایفای نقش کردم که البته این‌ها را جزء فعالیت‌های حرفه‌ای خودم نمی‌دانم. بعد هم که وارد دانشگاه شدم و به‌طور تخصصی در رشته‌ی تئاتر مشغول تحصیل شدم.

البته قبل‌تر می‌خواستم بروم هنرستان که پدرم مخالفت کرد و گفت بهتر است در رشته‌ی تجربی یا ریاضی درس بخوانم. البته به‌نظرم این موضوع به‌نفعم تمام شد، چون کسانی که در این دو رشته درس می‌خواندند، بعداً در کنکور دانشگاه راحت‌تر در رشته‌های زیرمجموعه‌ی هنر قبول می‌شدند.

حالا هم که حساسیت پدر و مادرها نسبت به کنکور و رشته‌ی تحصیلی نوجوان‌هایشان خیلی بیش‌تر از زمان نوجوانی شما شده. ظاهراً فاصله و اختلاف‌نظر و سلیقه‌ی نوجوان‌ها و بزرگ‌ترها هم بیش‌تر از دهه‌های گذشته شده. نظر شما چیست؟
به‌نظر من نباید بچه‌ها را وادار کرد در رشته‌ای که دوست ندارند، درس بخوانند و باید به آن‌ها حق انتخاب داد تا به حوزه‌هایی که جذابیت بیش‌تری برایشان دارد، بپردازند. راستش صحبت درباره‌ی اختلاف‌نظر نوجوان‌ها و والدینشان هم کار آسانی نیست و بیش‌تر یک‌جور مسئله‌ی روان‌شناختی است.

با این‌حال من در زمان نوجوانی‌ام و نسبت به نوجوان‌های امروز، نه این‌قدر آزادی داشتم و نه این امکانات در اختیارم بود. این را هم بگویم که پدرم هم همین حرف را همیشه خطاب به ما می‌زد؛ و انگار که این جریان همین‌طور نسل اندر نسل ادامه دارد.

بعضی از نوجوان‌ها گله دارند از این‌که پدر و مادرشان زبان آن‌ها را نمی‌فهمند و گاهی حتی با هم جر و بحثشان می‌شود. بیژن بنفشه‌خواه به‌عنوان یک نوجوان ظلم‌دیده و درک‌نشده، چه نظر و قضاوتی در این‌باره دارد؟

البته من نوجوان‌تر از آنم که بخواهم پیامی به نوجوان‌ها بدهم! اما نوجوان‌های این دوره و زمانه، قربانشان بروم هرچه بگویی در جوابت یک‌چیزی می‌گویند! آن‌قدر که من گاهی با خودم فکر می‌کنم: «حالا می‌میری اگه جواب ندی؟! یک‌ذره گوش بده خب نوجوان‌جان!».

جدیدترین فیلم بیژن بنفشه خواه ،فیلم‌ سینمایی «فصل ماهی سفید» است که به تازگی پروانه نمایش گرفته است که «فصل ماهی سفید» هم اولین فیلم سینمایی قربان نجفی است که به تهیه‌کنندگی مشترک علی گلبهاران و آرش سجادی حسینی، در چالوس و تهران فیلمبرداری شده است.

که بازیگران اصلی آن محمدرضا فروتن، لادن مستوفی، بیژن بنفشه خواه، میلاد کیمرام، بهزاد خداویسی و شقایق دهقان،هستند. این فیلم مضمونی اجتماعی دارد و فیلمنامه آن برداشتی ایرانی از «باغ آلبالو» آنتوان چخوف است.

گفتنی است هم اینک سریال فوق لیسانسه ها در شبکه سوم سیما در حال پخش است که بیژن بنفشه خواه در این سریال ایفای نقش می کند



+ 9
مخالفم - 13
نظرات : 0
منتشر نشده : 0

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به سایت تیتربرتر می باشد .
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.

طراحی سایت خبری