یعنی نقشها بر اساس تجربه و تخصص انتخاب نمیشوند؟
بله، متاسفانه همینطور است. به نظرم خیلی نمیشود کاری برایش انجام داد.
بازیگرانی در سینما حضور دارند که روزانه بین پنج تا ۱۰ فیلمنامه میخوانند، که عملاً نمیتوانند بیشتر از یکی دو فیلمنامه انتخاب کنند و بسیاری از این نمایشنامهها میسوزند و قصههای بکر کارگردانان جوان، به دلیل اینکه فلانی یا شخص خاص دیگری در آن نمیتواند بازی کند، ساخته نمیشود. دلیل اصلی آن هم فشار سرمایهگذار برای حضور آن چند نفر خاص است. شما با این پدیده در ارتباط هستید؟
اجازه بدهید به صورت دقیق جواب شما را بدهم. خوشبختانه طی یک ماه گذشته بیشتر تولیدات چند سال اخیر سینمای ایران را در خانه مشاهده کردم. جالب است تمامی فیلمها حالشان بد است یا در حال نمایش حال بد و معضلات جامعه هستند. یأس، تلخی و ناامیدی در کنار قهرمانپروری در یک اثر اشکالی ندارد و حتی گام گذاشتن در اجرای ژانری تخصصی در سینماست. اما ما اینجا فقط خودزنی میکنیم؛ یعنی هم کاراکتر را از بین میبریم و هم مردم و جامعه را. میتوانم موضوعات مطرحشده را با استدلال بیان کنم. چرا در حال رواج سینمای ناله هستیم؟ آیا جامعه ما چنین چیزی طلب میکند یا خوراک ما سینماگران برای مردم این ژانر است؟ این نشان میدهد شاید بخشی از جامعه ما فیلمهایی به همین شکل میطلبد. خب، نتیجه میگیریم فقط چند نفر هستند که میتوانند در این ژانر بازی کنند. همین چند بازیگری که پرخاش میکنند و با ناله مردم را همراه میکنند. هرچه فیلمها تلختر، جایزههایش هم بیشتر.
یعنی تفاوت زیادی با سینمای روز دنیا داریم؟
بله قطعاً. سینما یعنی کارخانه رویاسازی و روایت سالم و مستند از دنیایی واقعی. به سینمای آمریکا نگاه کنید، همه فیلمها و کارتونهایشان قهرمان دارند، اما در سینمای ایران قهرمانی نداریم. فیلمها دیگر قهرمانمحور نیستند. در سینمای روز دنیا در هر ژانری، چه ترسناک چه کمدی و چه باقی ژانرها، نقطه تحول و شخصیت تاثیرگذار و آموزنده حضور پررنگی دارد.
در این مقطع زمانی دوست دارید چه نقشی را بازی کنید یا در چه اقتباسی از ادبیات دنیا یا کاراکتر خاصی قرار بگیرید؟ نظامبندی ذهن شما به چه حوزهای بیشتر معطوف است؟ سینما؟ تلویزیون؟ یا اینکه فرقی نمیکند؟ به طور کلی دغدغه امروز شما چیست؟
دغدغه من این است که سعی کنم فیلمهایی بازی کنم که فروش خیلی خوبی داشته باشند و موردپسند مردم قرار بگیرند. شخصاً ژانر ناله را دوست ندارم، ولی این بدان معنا نیست که اگر پیشنهاد داشته باشم، بازی نمیکنم. متاسفانه امروز در سینمای ما دو ژانر بیشتر وجود ندارد: فیلمهای ناله و کمدیهای سخیف. سوال این است که فیلمهای خوب چه تعداد در سال ساخته میشود؟ از کجا معلوم درِ خانه مرا بزنند؟ پس شما مجبور میشوید به سمت کمدیهای سخیف بروید. در این صورت دو اتفاق میافتد: یا بازی میکنید یا مثل من سعی میکنید دیگر بازی نکنید. به همین خاطر است که بعضی از دوستان کمکار میشوند و....
به عنوان آخرین سوال؛ «برنده باش» با مردم ارتباط خوبی برقرار کرد. همینطور رقابت شما با آقای گلزار. فکر میکنید قطع شدن این برنامه و نمایش ندادن آن عدهای از مخاطبان را گیج نکرد؟ فکر نمیکنید رقابت با چنین سوپراستاری بسیار سخت بود؟
طبیعتاً از ابتدا میدانستم رضا سوپراستار است و پرطرفدار و رقابت با او معنایی ندارد. منتها در شبکه پنج هم این مسابقه ساخته شده بود، و مجری دیگری داشت، بعد به من پیشنهاد شد. دیدم بد نیست با توجه به اینکه «برنده باش» در شبکه ۳ پخش میشود، من هم در شبکه دیگری این کار را انجام دهم. تلویزیون را مثل یک سبد میوه میبینم که ما باید میوههای متنوعهای در آن بگذاریم. هر چقدر از این میوههای سبد کم کنیم، نهایتاً مهمانها از اطراف این سبد کنار میروند و دنبال سبدی میروند که تنوع بیشتری داشته باشد.
منظورتان حذف عادل فردوسیپور، رامبد جوان و... است؟
بله دقیقاً. هیچوقت هم نفهمیدم چرا این دوستان از تلویزیون حذف شدند. برنامههای فردوسیپور، رضا رشیدپور و «خندوانه» رامبد یا «دورهمی» مهران مدیری مانند همان میوههای تلویزیون بودند که امروز دیگر در این سبد حضور ندارند. امروز میبینیم که سبد بسیار خالی است و تقریباً میوه قابل توجهی در آن وجود ندارد.