پایگاه خبری تحلیلی تیتربرتر

تقویم تاریخ

امروز: شنبه, ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ شوّال ۱۴۴۵ قمری و ۲۷ آوریل ۲۰۲۴ میلادی
شنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ ۲۳:۰۰
۲
۰
نسخه چاپی

چگونه ایران به ورطه هولناک نمی غلطد؟ / راه حل، کشف یا ساخته می شود؟ / ضرورت عبور از چه باید کرد برآمده از پیشا گفت و گو به پساگفت و گو

چگونه ایران به ورطه هولناک نمی غلطد؟ / راه حل، «کشف» یا «ساخته» می شود؟ / ضرورت عبور از «چه باید کرد» برآمده از  پیشا گفت و گو به پساگفت و گو

از مهمترین موضوعات بحث حاضر، اشاره نویسنده به راه حل های چه باید کرد در ایران بر اساس روش های پیشا گفت و گویی است و نه پساگفت وگویی. روشی که در هر صورت گرهی از مسایل ایران باز نمی کند، و همه را ناتوان از ساختن راه حل جدید می سازد. موضوعی که می تواند برای کشور خطرات زیادی به همراه داشته باشد.


گروه اندیشه: دکتر محمدمهدی مجاهدی در مقاله ای در باره «چه باید کرد»، که تحت عنوان «افق‌گشایی جامعه، سوگردانی حکومت؛ تمهیدی سلبی و ایجابی»، صورتبندی و تدوین کرده، مهمترین هدف اش را در کوتاه ترین بیان «احیای میانه‌روی، بازیابی فضیلت دوراندیشی» ذکر کرده است. در بخش نخست این مقاله، «راه حل هایی به جز راه حل های انقلابی»، مورد بررسی قرار گفت او تاکید کرد: «بسیاری از ناظران و عاملانی که هنوز به داوری روشنی درباره‌ی راه‌های رقیب و بدیل برای حل مسائل مبرم کشور نرسیده‌اند، انتظار دارند بدانند جز راه‌حل‌های انقلابی و همه‌جانبه، چه راهی برای حل مسائل باقی مانده است.نوشته‌ی حاضر ناظر بر این نگرانی‌هاست.» در بخش دوم نیز، مجاهدی به سه پیشنهاد سید محمدخاتمی، موسوی، و اپوزیسیون خارج از کشور برای برون رفت از وضعیت موجود می پردازد، و همگی راه حل ها را فاقد توانمندی لازم برای حل مساله اصلی ایران می داند. در بخش سوم که در زیر از نظرتان می گذرد، مجاهدی قبل از پاسخ دادن به سوال چه باید کرد، به این سوال اساسی می پردازد که «چگونه دامنه‌ی پاسخ‌های ممکن برای پرسش «چه باید کرد؟» را می‌توان گسترش داد؟». به عبارت دیگر از سوال او چنین برمی آید که پرداختن به سوال چه باید کرد، نیازمند مقدماتی است، که حوزه های سیاسی و اجتماعی ایران هنوز به آن ورود نکرده اند و در عبور از آن ها آبدیده نشده اند. از این رو بدون توجه به مقدمات مذکور، دستیابی به چه باید کرد، ارزیابی شتابزده ای است که جز پرداختن به شبه مساله ها به جای مساله های اصلی، راهی نمی گشاید که در نهایت، جز رفتن منافع ملی و کشور به ورطه های هولناک جدید، نیست.

ساختار بحث: استدلال‌های سلبی و ایجابی

اصالت دادن به پرسش «چه باید کرد؟» مفروضات و ملازمات و مدلولاتی دارد. این مفروضات و ملازمات و مدلولات، ناکاویده و ناسنجیده، اغلب نهانی پس ذهن و ضمیر دو گروه عمده می‌نشیند: یک گروه اراده‌باورانی که گویی بر مسند الوهی «کن! فیکون» تکیه زده‌اند و فهرست کردن آرزوهاشان را با تحقق آن‌ها یکی می‌گیرند و نگران شرایط امکان و حدود تحقق مطلوبات خود نیستند؛ گروه دیگر کسانی که خود را بخشی از مسأله یا بخشی از راه‌حل نمی‌دانند و می‌پندارند راه‌حل‌های رقیب و بدیلْ لابد جایی، بیرون از همین فضاهای ارتباطی، حاضر و آماده در انتظار نشسته‌اند تا کشف شوند و گره از کار فروبسته‌ی خلق بگشایند. در آن‌چه از پی‌ می‌آید، ابتدا در بند «یکم،» آن شرط‌گذاری و استدلال ضمنی که در صدر مقاله ذکر آن گذشت، و این دست مفروضات و ملازمات و مدلولات نقد و بررسی می‌شوند.

«چگونه دامنه‌ی پاسخ‌های ممکن برای پرسش «چه باید کرد؟» را می‌توان گسترش داد؟»

پیشنهاد این قسمت بحث این است که پیش از تمرکز بر پرسش «چه باید کرد؟» باید به پرسشی دیگر اندیشید. آن پرسش مقدم را می‌توان چنین تقریر کرد: «چگونه دامنه‌ی پاسخ‌های ممکن برای پرسش چه باید کرد؟ را می‌توان گسترش داد؟» به تعبیر دیگر، چگونه می‌توان «چه باید کرد؟» را از کمند پاسخ‌های تکراری و ادواری و هم‌چنین از چنبره‌ی الگوهای دوگانه‌انگارانه و دوقطبی‌های کاذب و مندرس خلاص کرد تا افق‌هایی نو، بر فراز راه‌های طی‌شده، برای ساختن مسیرهایی تازه در پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟» گشوده شود. از همین رهگذر، آشکار خواهد شد که روایی پیشنهادهایی که مدعی حل مسأله‌ی امروز ایران اند، در گرو این است که پیشنهاددهندگان بتوانند نشان دهند «چگونه» در همین وضعیت کنونی می‌توانند مسؤولیت پیشنهادهای خود را بر عهده بگیرند و شرایط امکان پیشنهادهای خود را فراهم کنند و حدود تحقق آن‌ پیشنهادها را گسترش دهند.

پس از تمهید این مقدمات، در بند «دوم،» به این پرسش می‌پردازیم که چگونه می‌توان افقی فراتر از دوگانه‌باوری‌های تصنعی اندیشید، فراسوی دوگانه‌باوری‌هایی کاذب مانند «اصلاح یا انقلاب» و «‌گفت‌وگوناپذیری یا گفت‌وگوپذیری» و «یا با ما یا با آن‌ها» و «اصالت امنیت یا اصالت آزادی.» این دوگانه‌باوری‌ها، همگی، الگوهای بدیلی می‌آفرینند که دست‌کم از دو ضعف اساسی رنجور اند: از یک‌سو، پیش‌ساخته و پیشاگفت‌وگویی اند و از دیگر سو، کثرت‌ستیز و انحصارگرا. چنین الگوهایی به زبان‌های مختلف، در نفی یک امکان و طرد یک ضرورت با هم متفق اند: همگی منکر این امکان اند که می‌شود و باید پلی بر روی شکاف‌های قطبی‌ساز میان جامعه و حکومت ساخت. به تعبیر دیگر، همگی در این باور انحطاط‌گرایانه متفق اند که در ایران امروز، امکان ندارد همه‌ی گروه‌های بدیل و رقیب که در دو سوی این قطب‌بندی‌های کاذب طبقه‌بندی شده‌اند، درون و بیرون ساخت رسمی قدرت، با یک‌دیگر بر سر مسأله‌هایی مشترک و راه‌حل‌هایی فراگیر و کثرت‌پذیر توافق کنند، توافق بر سر راه‌حل‌هایی که، در مقایسه با هر راه‌حل دیگری، ارزش‌ها و منافع همه‌ی حریفان قطبی‌دیده‌شده را در درازمدت بیش‌تر تأمین می‌کنند، یعنی راه‌حل‌هایی که شرط عملی بودن آن‌ها این است که ضرورتا باید برای همه‌ی نیروهای رقیب و بدیل بهتر باشد با حریفان خود بر سر آن‌ها توافق کنند تا مبانی متبوع و منافع مطبوع‌شان بهتر از هر حالت دیگری تضمین شود.

یکم. تمهید ایجابی: سیاست به‌مثابه‌ی گشودن افق توافق فراسوی تضاد مبانی و تعارض منافع

اصالت دادن به پرسش «چه باید کرد؟» و اولویت قائل شدن برای آن متضمن طعنی انقلابی و طعمی لنینیستی است. نخستین مفروض نادرست این دیدگاه این است که گویی همه‌ی ایرانیان از سلسله‌مراتب ارزشی مشابهی پیروی می‌کنند. در حالی که تکثر گریزناپذیر جامعه‌ی ایران، ازجمله، به این معنای محصل است که جامعه‌ی بزرگ و پیچیده‌ی ایران مجموعه‌ای از گروه‌های خرد و درشتی است که هریک حامل و حامی و عامل یک سلسله‌مراتب ارزشی خاص خود است، هرچند هم‌پوشانی‌ها و هم‌خانوادگی‌هایی هم در میان است. برای یک گروه امنیت بر صدر دیگر ارزش‌ها می‌نشیند، برای دیگری آزادی، برای دیگری رفاه، برای دیگری حقیقت، برای دیگری برابری، برای دیگری رستگاری، و دامنه‌ی این فهرست گشوده است. تکثرات هر جامعه‌ای چنین است.

یعنی، از این منظر، هر جامعه‌ای را می‌توان به تکثری از گروه‌های ارزشی تعبیر کرد، یعنی گروه‌هایی که هریک سلسله‌مراتب ارزشی خاص خود را دنبال می‌کنند و گرد آن سلسله‌مراتب ارزشی، هویت‌یابی می‌کنند و منافع خود را رتبه‌بندی می‌کنند و شیوه‌ی زیست خود را سامان می‌دهند. اگر جامعه‌ی ایران را هم با همین الگو، جامعه‌ای متکثر بدانیم، آن‌گاه پرسش «چه باید کرد؟» آن لحن طلبکارانه و تحکمی و چه‌بسا آن اهمیت و اولویت خود را از دست می‌دهد، چرا که این پرسش برخلاف انتظاری ضمنی که بر می‌انگیزد، پاسخی فوری و یکه و یگانه ندارد، اگر اصلا پاسخی داشته باشد. درون جامعه‌ی ما، گروه‌های ارزشی مختلف، با مبانی و منافع متکثر، همین پرسش واحد را به اشکال مختلف می‌فهمند و به انحای متفاوت پاسخ می‌دهد.

چگونه ایران به ورطه هولناک نمی غلطد؟ / راه حل، «کشف» یا «ساخته» می شود؟ / ضرورت عبور از «چه باید کرد» برآمده از  پیشا گفت و گو به پساگفت و گو

فرق میان حکومت (government) و حکمرانی (governance)
این‌جا، مهم این است که فرق میان حکومت (government) و حکمرانی (governance) را هم در نظر آوریم و هم در کار کنیم. حکومت یعنی تسطیح و فروکاستن همه‌ی این تفاوت‌ها. به تعبیر دیگر، حکومت یعنی اعمال قدرت از موضع یکی از این پایگاه‌های ارزشی خاص و با مفروض گرفتن حقانیت یکی از این سلسله‌مراتب ارزشی، و نادیده گرفتن و تهدید و تحدید دیگر نظام‌های ارزشی و حذف و حصر و سرکوب حاملان و حامیان و عاملان آن‌ها. در حالی که حکمرانی، دقیقا برعکس، در عین به رسمیت شناختن همه‌ی این کثرت‌های ارزشی و حاملان و حامیان و عاملان آن‌ها، تداوم حیات حاملان و عاملان آن‌ها را در کنار یک‌دیگر تأمین و تضمین می‌کند.

حکمرانی، بنابراین، یعنی اعمال قدرت برای برقراری و استمرار تعامل منصفانه میان گروه‌هایی که تصورات متفاوتی از خیرات عمومی دارند تا با یک‌دیگر بر سر تخصیص منابع عمومی برای تأمین الگوهای مختلف خیرات عمومی در رقابتی هم‌افزایانه مشارکت کنند. برخلاف حکومت، برای حکمرانی به‌معنای خاصی که در سیاست‌گذاری عمومی به کار می‌رود، تکثرات ارزشی و تک‌تک گروه‌هایی که گرد این نظام‌های ترجیحی و سلسله‌مراتبی شکل‌ گرفته اند، همگی منابع حل‌مسأله‌ی یک جامعه‌اند، نه موانع آن. بر صدر نشاندن پرسش «چه باید کرد؟» تنها وقتی خالی از خلل و خطر خواهد بود که غرض از طرح آن چاره‌جویی برای حفظ و هم‌نشین کردن کثرت‌هایی گریزناپذیر باشد که در پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟» ناگزیر سر بر می آورد یا پدید می‌آید.

مفروض نادرست دیگر در همان معنایی نهفته است که معمولا برای «راه‌حل» در نظر می‌گیرند. این مفروض هم‌چنین ملازم نسبتی خاص است که میان راه‌حل با «مسأله» و با «کنش‌گران انقلابی» می‌پذیرند. دگرگونی‌طلبان کل‌گرا مدعی اند راه‌حلی پیش‌ساخته، همه‌جانبه و تضمینی، فوری و قاطع، و ای‌بسا کم‌یابیش خشونت‌بار، برای اصلی‌ترین مسأله‌ی جامعه و سیاست یافته‌اند. راه‌حل پیشنهادی ایشان برانداختن یک کل و جانشین کردن آن با یک کل دیگر است، یعنی پاک کردن وضعیت پرمسأله‌ی کنونی و از نو نوشتن معادلات جامعه و سیاست. فلک را سقف شکافتن و طرحی نو در انداختن. بنیادی‌ترین مفروض نادرستی که این گروه پذیرفته‌اند، به این صورت قابل بیان است: راه‌حل‌ها هستی‌هایی مستقل و مجزا از تعاملات معنایی و منفعتی جاری میان گروه‌های متکثر ارزشی درون جامعه و سیاست مورد بحث دارند.

پیامد پذیرش راه حل ها به عنوان هستی های مستقل

وقتی چنین مفروض نادرستی را پذیرفته باشیم (پذیرش راه حل ها به عنوان هستی های مستقل)، پرسش «پس چه باید کرد؟» ابزاری برای رد و طرد نقدها می‌شود. گویی بدون وارد شدن به ژرفای تعاملات معنایی و منفعتی با گروه‌هایی که هریک سلسله‌مراتب ارزشی خاص خود را دنبال می‌کند، و بدون بازآرایی آن‌ها، گروهی می‌تواند بنشیند و راه‌حل مسائل مشترک جامعه را مستقلانه کشف کند و برخیزد و آن را از موضعی مُنجیانه عرضه و اعمال کند. گویی راه‌حل‌ها جایی در نهان‌خانه‌ی ذهن و ضمیر کسی یا کسانی حاضر و منتظر اند تا به زبان و بیان ایشان جاری شوند، یا گویی راه‌حل‌ها در زاویه‌ای مخفی در جهان خارج پنهان شده‌اند و منتظر اند تا کسانی آن‌ها را کشف و استخراج و عرضه کنند.


راه حل ها کشف می شوند یا ساخته می شوند؟

فهم راه‌حل به‌مثابه‌ی پدیده‌ای پیشاگفت‌وگویی و پیش‌ساخته نه‌تنها یک‌سره نادرست است، بلکه بسیار خطرخیز هم می‌تواند باشد. راه‌حل مسأله‌های سیاسی گنج‌هایی مخفی در ذهن و ضمیر نخبگان نیستند تا تن به اکتشاف بدهند؛ راه‌حل مسأله‌های سیاسی ابزارهایی نظری اند که از درون مشارکت‌های گفت‌وگویی و رای‌ورزانه زاده و بلکه ساخته می‌شوند. به تعبیر دیگر، راه‌حل‌های سیاسی ابزارهایی برای حل مسأله‌های مشترکِ معطوفِ به خیرات عمومی اند که در کارگاه‌های کوچک و بزرگ هم‌اندیشی‌ها و رای‌ورزی‌های مدنی و سیاسی میان هم‌مسألگانی که هریک سلسله‌مراتب ارزشی و منفعتی خاص خود را دنبال می‌کند، اختراع می‌شوند. از این رهگذر، این راه‌حل‌ها همگی معطوف و محفوف به شرایط امکان واقعی جامعه اند و حدود تحقق خود را هم درون امکانات نهادهای جامعه می‌جویند و می‌یابند و می‌گشایند.

راه حل ها چگونه به خیرات عمومی منتهی می شوند؟

راه‌حل مسائل مشترک جامعه اگر با در نظر گرفتن تکثر میان گروه‌های منفعتی و ارزشی (اعم از گروه‌های درون جامعه و درون حکومت) صورت‌بندی نشود، نمی‌تواند مسأله‌ی مشترکی را به نفع خیرات عمومی در بلندمدت و با عوارض تحمل‌پذیر و بدون پیامدهای خودویران‌گر حل کند. چنان راه‌حلی در واقع راه حل نیست، شبه‌راه‌حلی با نقشی همیشه منفی است. چنان راه‌حلی نقشی غلط و همیشه منفی دارد، چون اگر حاکم نشود، کمینه نقش منفی‌اش این است که «ارباب حاجت» و اصحاب مسأله را سرگرم می‌کند و مدتی به ایشان احساس سیری کاذب می‌بخشد و آن‌ها را چندی از پیمودن مسیر اختراع راه‌حل‌های نتیجه‌بخش باز می‌دارد. ولی اگر حاکم شود، بیشینه نقش منفی هر راه‌حلی را آشکار می‌کند، یعنی حاملان و حامیان و عاملان دیگر گروه‌های ارزشی و منفعتی را نخست، طرد و منزوی و سپس، به‌مرور، حذف و سرکوب می‌کند و خود زمینه‌ساز برآمدن مسأله‌های پیچیده‌تر و به‌احتمال، راه‌حل‌های انقلابی بعدی می‌شود.

چنان راه‌حل‌نمایی در واقع یک فانتزی خصوصی است، و مثل زبان خصوصی، یا ممتنع است، یا اگر متولد شود، ناتوان و نازا است و فقط به ضرب زور و حذف و انحصار و سرکوب می‌تواند حاکم شود و در هر حال، هزینه‌های بسیار بر دوش موافقان و مخالفانش تحمیل کند. چنان شبه‌راه‌حلی چون مبانی و منافع یک گروه را به ضرر مبانی و منافع دیگر گروه‌ها یا بی‌توجه به آن‌ها می‌خواهد تضمین کند، نه‌تنها گرهی از مسأله‌های مشترک و عمومی نمی‌گشاید، بلکه خودش بلافاصله پس از بیان، در مسیر تبدیل شدن به بخشی از مسأله‌ی قبلی و منشأ مسأله‌های بعدی می‌افتد.برای این که مسأله‌های مشترک حکومت و جامعه‌ای پر از تکثرات ارزشی و منفعتی، مثل ایران، معطوف به خیرات عمومی در درازمدت و با عوارض تحمل‌پذیر و بدون پیامدهای خودویران‌گر حل‌وفصل شود، راه‌حل باید برآمده از تعاملات نهادمند و گفت‌وگویی و رای‌ورزانه میان حاملان و حامیان و عاملان همه‌ی تکثرات منفعتی و ارزشی باشد.

به بیان دیگر، این توقع از منتقدانِ راه‌حل‌های خشونت‌بار یا انقلابی یا همه‌جانبه که هم‌زمان با نقد و ردّ این راه‌حل‌ها، باید خودشان از پیش، راه‌حلی بدیل یا رقیب در انبان داشته باشند، برآمده از این تصور ناروا است که راه‌حل، فارغ از گفت‌وگوهای دشوار و نقادانه میان هم‌مسألگان، دست‌یافتنی است، آن هم میان هم‌مسألگانی که در بسیاری مبانی و منافع با هم ناسازگار اند. حامیان و حاملان و عاملان راه‌حل‌های خشونت‌بار یا انقلابی یا همه‌جانبه،‌ با اعتماد به نفسی کاذب، راه‌حل خود را بدون این که در کوره‌ی گفت‌وگوهای نقادانه میان هم‌مسألگان، سنجیده و پخته و پرورده شده باشد، در میان می‌نهند و با منتقدان خود تحدی می‌کنند. این یا برآمده از غفلت و خام‌اندیشی است، یا ناشی از اراده‌گرایی خودمحورانه یا حاصل اعتماد به نفس بیمارگونه، یا نتیجه‌ی ترکیب‌هایی متنوع از این سه ناراستی و کوتاهی و کاستی.

چگونه ایران به ورطه هولناک نمی غلطد؟ / راه حل، «کشف» یا «ساخته» می شود؟ / ضرورت عبور از «چه باید کرد» برآمده از  پیشا گفت و گو به پساگفت و گو

آیا تکثرات ارزش‌ها، منافع و مبانی قابلیت یکدست سازی دارند؟

از سویی، خام‌اندیشانه و غافلانه، گونه‌ای از خشونت‌گرایان و سرکوب‌گران گمان می‌کنند که تکثرات منافع و مبانی را می‌توان درون یک راه حل واحد و پیش‌ساخته سرکوب کرد و گنجاند و با هم سازگار کرد، در حالی که در واقع، این تکثرات ارزش و منفعتی، وحدت‌ناپذیر اند. میراث نظری اندیشه‌ی سنجیده‌ی سیاسی و تاریخی به ما آموخته است که ناسازگاری منافع و ارزش‌ها در نظر و عمل نازدودنی است. ستبرترین ریشه‌ی این ناسازگاریِ ناگزیر و گریزناپذیر از سرشت سوکناک هستی بشری سیراب می‌شود (شرح مبسوط این نکته را در مقاله‌ای با عنوان صورتی خاص برای تصوری خاص آورده‌ام. این مقاله در شرح آرای جان گری و خوانش پلورالیستی او از آرای آیزایا برلین، پاییز ۱۳۸۰ در شماره ۲۱ مجله‌ی راهبرد منتشر شده است).

به گواهی تاریخ اجتماعی زندگی بشری، ما آدمیان گویی چنان آفریده شده‌ایم که دل به ارزش‌هایی می‌بندیم که در نظر و عمل با هم ناسازگار اند. می‌خواهیم هم‌زمان بیشینه‌ترین درجات امنیت و آزادی و رفاه و حقیقت و زیبایی و عدالت را هم‌تراز هم در یک شیوه‌ی زیست یا درون یک نظام نظری بگنجانیم، ولی پس از تحمیل و تحملِ درد و رنج بسیار در این مسیر، جز سوداهای ناکجاآبادی در عالم نظر و جز نظام‌های سیاسی و اجتماعی آشفته و پریشان نصیب نمی‌بریم.

درنیافتن واقعیت ارجمند تکثرات ارزشی درون جامعه منشأ انواع و اقسام طرح‌های انقلابی برای یک‌دست‌سازی و هم‌باور کردن همه‌ی گروه‌ها با خود و سپس بنا کردن بهشت روی زمین بوده است، که از قرن گذشته تا کنون نوبه‌نو دروازه‌های جهنم انقلاب و کودتا و جنبش‌های خشونت‌بار اجتماعی و شبه‌نظامی را بر روی دوزخیان زمین گشوده است، از غرب لیبرال و آزادی‌خواه تا شرق سوسیالیست و برابری‌خواه تا برخی جوامع مسلمان‌نشین تعالی‌طلب در آفریقا و غرب و شرق آسیا. بساط استعمار یا همان بسط قهرآمیز غرب لیبرال و سکولار در سراسر جهان به‌تقریب تا نیمه‌ی سده‌ی بیستم جمع نشد.استعمار نسخه‌ی قدیمی فاشیسم و نازیسم و استالینیسم و مشتقات خرد و درشت‌شان برای تحقق عینی مهندسی‌های اجتماعی‌ـ‌سیاسی گسترده‌پایه و مسطح‌ساز و یک‌ریخت‌پسند بود.

صهیونیسم هم به عنوان تبعیض ساختاریافته و دولتمند مبتنی بر اسطوره‌های دین‌بنیاد نمونه‌ای درشت از حاصل کار این دست بهشت‌نمایان دوزخ‌فروش از نیمه‌ی دوم سده‌ی بیستم به این سو است. جنبش‌های تروریستی القاعده و داعش و امثال آن‌ها در سده‌ی بیست‌ویکم، مُلهَم از جنبش صهیونیسم، همگی صرفا با پذیرش چنین پیش‌فرض‌های فاسدی امکان تحقق یافته‌اند. ساختمند کردن شر تبعیض بر محور دیانت آن هم در قامت یک حکومت دینی ژرفاشوب‌ترین زلزله‌ای بوده است که همزمان بنای دیانت و بساط سیاست را بر هم زده است.

از دیگر سو، اراده‌گرایانه و خودمحورانه، گونه‌ای دیگر از انقلاب‌باوران بر این گمان اند که می‌توان و بلکه باید نظام ارزشی و منفعتی خود را بر دیگر نظام‌های ارزشی و منفعتی که هریک حامیان و حاملان و عاملانی درون جامعه دارد، قالب زنند و غالب کنند و همه را به راه راست خود هدایت کنند و درون نظام مطلوب خود حل و منحل و بلکه هضم و جذب کنند. سومین گونه‌ی انقلابیان، خام‌اندیشی و غفلت را با اراده‌گرایی و خودمحوری در هم می‌آمیزند و جامعه و سیاستی را برای فردای انقلاب‌شان در سر می‌پرورانند که حاملان و حامیان و عاملان دیگر نظام‌های ارزشی و منفعتی در آن جایی ندارند و از صحنه‌ی سیاسی و اجتماعی کشور حذف شده‌اند. این‌ها همگی آرزواندیشانه خیال مُحال می‌پرورند. مسأله‌های مشترک جامعه‌ای با تکثرات پرشمار مثل جامعه‌ی ایران اگر راه‌حلی داشته باشد، تنها می‌تواند درون کارگاه هم‌فکری‌های فعالانه و مسؤولانه‌ی جامعه‌ی کثیرالمنافع و کثیرالمبانی ایران پرورده شود، وگرنه ناگزیر از کارگاه‌های دیگری‌سازی و کوره‌های دیگری‌سوزی سر در می‌آورد. این نکته در ادامه‌ی این نوشتار پی گرفته می‌شود.

چگونگی شکل‌گیری افق‌های نو برای حل مساله

در مسأله‌های ناظر بر شؤون سیاست و جامعه، راه‌حل‌های مؤثر و معتبر صرفا مشتقی از روابط و مناسبات ذهنی و عینی کسانی با ارزش‌های ناسازگار و منافع متضاد است، یعنی کسانی که می‌کوشند علی‌رغم همه‌ی ناسازگاری‌هایی که در مبانی و منافع دارند، راه‌حل‌هایی برای مسأله‌ای مشترک بسازند. اگر میان کسانی که در پی حل مسأله‌ای مشترک اند، مثلا مسأله‌ای ناظر بر امور خانواده یا جامعه یا اقتصاد یا امنیت، تعاملاتی گفت‌وگویی ناشی از هم‌مسألگی و ناظر بر مسأله‌های مشترک شکل بگیرد، در تلاقی نقادانه میان آرا و تجربه‌های ایشان، به‌مرور فضایی از افق‌های نو برای حل‌مسأله گشوده می‌شود. این فضای مشترک صرفا نتیجه‌ی تعاطی افکار نیست؛ حاصل هم‌مبنا شدن یا هم‌منفعت شدن هم نیست. گشایش این فضا از آغاز تا پایان حاصل جا افتادن دو برداشت از وضعیت خود و دیگری است: یکی، هم‌مسألگی با دیگری، و دیگری، نیازمندی واقعی به دیگری برای یافتن راه‌حل‌های مؤثر و در کار کردن آن‌ها و تحمل‌پذیر ساختن هزینه‌های حل‌مسأله. شکل‌گیری این فضای مشترک شرط امکانی است برای یافتن راه‌حل‌های نو فراسوی دوگانه‌اندیشی‌های مرسوم، فراسوی راه‌حل‌های پیش‌ساخته، مندرس و مهندسی‌اندیشانه. همین افق‌گشایی‌ها و خلق فضا/جهان‌های جدید است که شرط ابداع و اختراع راه‌حل‌های نو برای مسأله‌های مشترک است، راه‌حل‌هایی که بدون گشایش افق‌های نو، نیندیشیده و بلکه نیندیشیدنی می‌ماندند.


چه راهی برای ایران باقی مانده ؟ / فراخوان به نیروهای ایران‌دوست
نقد تغییرخواهی رهبر اصلاحات و رفراندوم خواهان / در برابر روش های انتقام‌جویانه «نبخش و فراموش هم مکن!»
/ سوال‌های یک میلیون دلاری ایران چه هستند؟ / حکومت هم جواب چه باید کرد را ندارد / این وضعیت، خواستنی نیست
/ سرکوب تکثرات یا همنشین کردن آن ها، کدام نتیجه بهتری دارد؟

216216




+ 2
مخالفم - 6
نظرات : 0
منتشر نشده : 0

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به سایت تیتربرتر می باشد .
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.

طراحی سایت خبری