به گزارش تیتربرتر؛ انتخاب چنین ایده جدیدی ابتدا این تصور را ایجاد میکند که به تماشای یک درام ملتهب از جنس اجتماعی نشستهایم که نمونه آن کمتر در سینمای ایران یافت میشود، اما مسیری که نویسنده یا کارگردان تا پایان روایت طی میکنند، نتیحه دیگری را رقم میزند. درواقع انتظار میرود با توجه به سوژه منتخب و کمتر بازگو شده در نوع فیلمهای اجتماعی، التهاب و گرههای ایجاد شده همسنگ آن قرار گیرد و در جایگاه هیجاناتی که ایده در آن گنجیده است قرار گیرند. اتفاقی که میافتد اما خلاف آن را اثبات میکند تا حدی که اذعان کنیم فیلم ففط به واسطه یکی ایده یک خطی جذاب شکل گرفته و به محض بیان آن دیگر همه چیز از دست میرود. از طرفی این نکته حتی به ما هشدار میدهد که چنین فیلمی صرفا برای یک بار تماشا کردن ساخته شده؛ چون اساسا در یک سطن تمامشدنی است.
یکی از دلایلی که پرداخت روایت داستانی را در کلیت روایت با مشکل مواجه کرده، حضور کاراکترهایی است که عملا نقش فزایندهای در پیشبرد داستان ندارند و صرفا حاشیههایی جهت طولانی شدن زمان و ادامه ماجراهای بهظاهر کنشمند فیلم هستند. در حقیقت این ادامه یافتن لزوما به معنی پیش رفتن صحیح داستان نیست. شخصیتهایی مانند برادرشوهر (نوید پورفرج) که به واسطه ویژگیهای شخصیتیِ خود فقط با پرخاشگری و ناسزا گفتن به همسر سابق برادرش در قامت انسانی خوش غیرت و شریف ظاهر میشود نیز صرفا تیپی کلیشهای از مدلهای سابق در این گونه آثار هستند و حضورشان نفعی از حیث کاربرد دراماتیک ندارد. به همین علت است که ایده خوب و مناسبی که قابلیت ایجاد گرههای فراوان را در نهاد و زمینه اصلیاش دارد، توسط حواشیِ نهچندان کاربردی به لحاظ ساخت درام بیسرانجام میماند.
در شکل کلی، فیلمی با چنین ایدهای در حالتی استمراری باید در تلاطمی بیوقفه به سر برد اما کافی نبودن بنمایه داستانساز از قدرت پیشرفت در مدار اصلی داستان میکاهد و همه چیز فقط در حد یک ایده خوب باقی میماند.
فیلم آغاز تکاندهندهای دارد؛ مادری برای درمان بیماری فرزند کوچکش (پیام) و دریافت خون بند ناف حاضر به ارتباط دوباره با شوهر سابقش (جواد عزتی) میشود که اکنون در زندان به جرم دزدی منتظر اعدام است و در مقابلش نیز همسر فعلیاش(حسین/بابک حمیدیان) قرار گرفته که صرفا به خاطر شدت علاقه به بهار تن به تحمل چنین وضعیتی میدهد. با وجود آن، نقطه عطف یا تکیهگاه ثانویهای در آن وجو ندارد که نقطه ثقل داستان روی آن قرار گیرد و به صورتی فراگیر حرکت کنند یا ابعاد شخصیتی مضاعفی از کاراکترها را نمایان کنند.
به عنوان نمونه اگر بنای کار بر تصمیمگیری زن به عنوان کاراکتر محوری فیلم گذاشته میشد و تا انتها با مجموعه اضطراب و التهابهای درونی و بیرونی همه کاراکترها مواجه بودیم، شاید کشش دیدن فیلم تا پایان دوچندان میشد.
به همین سبب، پایگاه اصلی فیلم همان یک خط داستانی ساده و درعینحال دارای جذابیت است که حالتی خلاصه دارد و اتفاقا به شکلی کلی نیز در فیلم مطرح میشود. این که چه آفتی گریبانگیر پایانبندی فیلم شده نیز البته مسئله اصلی دیگری است و بر اساس هیجانی که از آغاز برای رسیدن به آخرین مرحله وجود دارد، چنین نتیجهای را دور از ذهن میکند.
حمیدرضا قربانی، کارگردان فیلم که پیش از این دستیار کارگردان آثار برجسته و شناختهشدهای در سینمای ایران بوده است، در این فیلم میکوشد از بطن ایدهای نو و مخاطب پسند، داستانی پرکشش را روایت کند؛ داستانی که بیش از هر چیز به نظر میرسد از عمق ماجرایی شخصی پرورش یافته است.
نویسنده: فاطمه فریدن