دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۹ ۰۱:۳۶

ماجرای قتل حدیث ۱۱ ساله توسط پدر بی رحم + جزئیات و تصاویر

ماجرای قتل حدیث ۱۱ ساله توسط پدر بی رحم + جزئیات و تصاویر
حدیث دختر ۱۱ ساله اهل شهر خوی توسط پدر بی رحمش در ۲۸ اسفند ۹۸ خفه شد.

به گزارش تیتربرتر: بعد از قتل رومینای 14 ساله توسط پدر سنگدلش حالا این روزها برای چندمین بار در تاریخ شاهد یک قتل به اصطلاح ناموسی دیگر هستیم، ماجرا از این قرار است که حدیث ۱۱ ساله در اوج معصومیت در تاریخ ۲۸ اسفند ۹۸ توسط پدرش به طرز فجیعی به قتل رسید.

ماجرای قتل حدیث توسط پدرش

ماجرای قتل حدیث توسط پدرش
ماجرای قتل حدیث توسط پدرش

حدیث ، از دیگر هموطنانی است که در ماه های اخیر، پرونده قتل او بازتاب گسترده ای در رسانه ها و شبکه های اجتماعی داشته است. پدر حدیث در اعترافاتش گفته بود که او، صدای تلویزیون را بلند کرده بود و به همین خاطر عصبانی شده است و با کمربندش، او را خفه کرده است.

داستان از این قرار بود که ۲ روز مانده به نوروز باستانی ۹۹، مادر حدیث در حالی که وی را در آغوش گرفته بود، سراسیمه به سمت بیمارستان حرکت میکند. پلیس از ابتدا به پدر خانواده مشکوک میشود تا اینکه اعتراف می کند که او را به قتل رسانده است. پزشکی قانونی تایید کرده که حدیث، خفه شده است. وکیل پرونده گفته که با توجه به اعترافات پدر قاتل مشهور به حسین الف، او دخترش را با مانتو و کمربند، خفه کرده است.

او تنها فرزند یک خانواده را بخاطر اینکه عصبانی می شود و کنترل خودش را از دست می دهد، خفه می کند. رحیمه فیضی، مادر مقتول گفته بود که شوهرش در سال ۱۳۹۵ با دختری در ارتباط بوده است و ارتباطشان پس از مدتی قطع شد. اما پس از ۲ سال دوباره این رابطه برقرار می شود. پدر قاتل خواستار ازدواج با این دختر شده بود و همسرش را تهدید به قتل کرده بود.

مطالب مرتبط: پدرهای دختر کش؛ریحانه عامری توسط پدرش به قتل رسید

پرده برداری مادر حدیث از دلیل قتل

پرده برداری مادر حدیث از دلیل قتل
پرده برداری مادر حدیث از دلیل قتل

«رحیمه فیضی»، مادری که تنها فرزندش را از دست داده است، اصلی‌ترین عزادار این ماجرا، برای تعریف داستانی که از سر گذرانده، از سال ۹۵ شروع می‌کند: «دی‌ماه سال ۹۵ بود که شوهر من به همراه یک دختر متواری شد. آن‌ها از چندی پیش با هم در رابطه بودند و بالاخره برای اینکه بتوانند با هم باشند فرار کردند. البته با پیگیری‌های خانواده‌ها هر ۲ نفر پیدا شدند و رابطه‌شان هم قطع شد. حتی بعد از این ماجرا آن‌قدر شوهرم در شرایط بد اجتماعی قرار گرفت که از کارش هم اخراج شد. آن روز‌ها برای اینکه بتواند دوباره سر کارش برگردد از من خواهش کرد که با رئیسش صحبت کنم. من هم زندگی‌ام را دوست داشتم و به خاطر دخترم قبول کردم که این زندگی را ادامه دهم. خودم هم دوباره او را به سر کار برگرداندم.»

او به امید اینکه اوضاع بهتر شود به زندگی‌اش ادامه داد، اما چنین نشد: «فکر می‌کردم اوضاع بهتر شده، اما هنوز ۲ سال نگذشته بود که متوجه شدم دوباره رابطه‌اش را با آن دختر شروع کرده است. ابتدا همه چیز را انکار می‌کرد و دروغ می‎گفت و سعی در مخفی کردن همه چیز داشت، اما بعد از مدتی رابطه‌اش را علنی کرد. کار به جایی رسیده بود که می‌گفت باید بگذاری من با این دختر ازدواج کنم. مرا تهدید می‌کرد و می‌گفت تو را می‌کشم. باید بگذاری من به زندگی خودم برسم. حتی آن دختر هم چند بار مرا تهدید کرد، اما توجهی نمی‌کردم.»

رحیمه با آهی از سر دل می‌گوید نمی‌دانستم در نهایت این بلا‌ها سرم می‌آید: «فردای شب چهارشنبه‌سوری بود. تمام جزئیات را به خوبی در خاطر دارم. از صبح دلشوره داشتم. شوهرم شب‌کار بود. صبح که به خانه آمد ابتدا یکسری تعمیرات در خانه انجام داد. صبحانه‌اش را خورد و لیست خرید به من داد. گفت که قسط وام را هم پرداخت کنم. من هم رفتم سراغ کارها. خرید‌ها را انجام دادم و موقع انجام کار بانکی متوجه شدم که شماره‌حساب را برنداشته‌ام. دوباره به خانه برگشتم که دفترچه را بگیرم، اما از برادر شوهر خواستم که کار را انجام دهد و در آن مدت در خانه مادرشوهرم نشستم. خانه‌هایمان نزدیک است. وقتی به خانه برگشتم، بند کفشم را باز نکرده بودم که گفت برو برایم سیاه‌دانه بخر. در تمام این مدت دلشوره‌ام بیشتر شده بود. بالاخره به خانه رسیدم و فضای خانه اضطرابم را بیشتر کرد. روفرشی به هم ریخته بود، وسیله‌های خانه روی زمین ولو شده بودند. همه چیز نامرتب بود. گوشه‌ای از خانه هم دختر بیچاره‌ام با صورتی کبود افتاده بود.»

همه تلاشش را می‌کند تا بدون اشک ریختن، بغضش را فرو بخورد: «دیگر نمی‌دانید چه حالی داشتیم. برادرشوهرم را صدا زدم و منتظر آمبولانس نماندیم. دخترم را بغل کردم و دویدم. فقط می‌خواستم صورت خندان دخترم را دوباره ببینم، اما وقتی به بیمارستان رسیدیم دیگر دخترم تمام کرده بود. از آن روز تا الان که با شما صحبت می‌کنم نه خواب دارم و نه خوراک. تمام شب را کابوس می‌بینم. زندگی به کامم زهرمار شده است. دختر پاک و بی‌گناه من قربانی هوسرانی پدرش شد.»

مشکلات زناشویی پدر و مادر حدیث

رحیمه ۲۳ سال داشته که ازدواج می‌کند. با مردی از فامیل که سه سال هم از او کوچک‌تر بوده. دوست نداشته ازدواج کند، اما پدرش مجبورش می‌کند.

وقتی از رحیمه می‌پرسم که بعد از اینکه متوجه خیانت شوهرت شدی نخواستی جدا شوی، می‌گوید نمی‌خواستم دخترم بی‌پدر شود: «سراغ طلاق نرفتم، چون دلم برای دخترم می‌سوخت. نمی‌خواستم او بی‌پدر و بی‌خانواده بزرگ شود. همه تلاشم را کردم تا آن مرد را دوباره به زندگی برگردانم. اما او دیگر مرد زندگی نشد. حتی به شوهرم هم گفته بودم، بگذار این دختر را به سروسامان برسانیم بعد هر کاری که دوست داشتی بکن، اما نشد. قصدم محافظت از دخترم بود، اما نمی‌دانستم همین پدر قاتل تنها فرزندمان می‌شود.»

او در پاسخ این سوال که آیا شوهرش پیش از این هیچ‌وقت تهدیدهایش را عملی هم کرده بود یا نه توضیح می‌دهد: «اردیبهشت سال گذشته داشتیم با ماشین به خانه می‌رفتیم که ناگهان گفت می‌خواهم برایت آب‌هویج بخرم. آن آبمیوه را که خوردم در مسیر خانه مدام سرگیجه داشتم. فشارم لحظه به لحظه افت می‌کرد. تا دم کما رفتم و سه روز تمام هم در CCU بودم. روز آخر پرستار از من پرسید چه موادی مصرف می‌کنی؟ من که خیلی بهم برخورده بود گفتم، چرا چنین سوالی می‌پرسید؟ گفت حتماً باید مواد مصرف کرده باشی که پزشکان به تو چنین مسکن‌هایی بزنند. همان موقع شک کردم که خودش کاری کرده و چیزی در آبمیوه‌ام ریخته است، اما به روی خودم نیاوردم.».

اما این تنها دفعه‌ای نبود که رحیمه چنین حسی پیدا کرد: «یک بار دیگر هم نزدیک خانه ناگهان پایش را روی گاز گذاشت و از کنارم گذشت. بعد‌ها به مادربزرگش گفت که می‌خواستم با ماشین به رحیمه بزنم، اما از قصاصش ترسیدم. بعد که من به رویش آوردم گفت، نه مادربزرگم دروغ گفته است.»

به گفته رحیمه، این مرد همیشه در دعوا‌ها تهدید می‌کرد و می‌گفت بالاخره یک روز تو را می‌کشم، اما او تصورش را هم نمی‌کرد که برای دخترش هم برنامه‌ای داشته باشد. تا اینکه حسین الف در دادگاه گفت که پیش از این حادثه، از همسایه درباره جرم کارش هم پرسیده و فهمیده بود که اگر دخترش را بکشد، دیگر قصاصی بر گردنش نیست: «حتماً برای همین هم همیشه می‌گفت اگر تو را بکشم قصاص می‌شوم، اما فهمیده بود که با قتل دخترش قصاصی در انتظارش نیست. یک بار هم دخترم تعریف کرد که با دخترعمه‌اش در خانه بوده که پدرش سراغش می‌رود و خواسته خفه‌اش کند و وقتی دخترم اعتراض می‌کند دستش را برمی‌دارد و می‌گوید، شوخی کردم.»

مادر حدیث:قصاص میخواهم

قتل حدث
قتل حدث

می‌پرسم هیچ کدام از این حرف‌ها باعث نشد که تصمیم بگیری به این زندگی خاتمه بدهی: «نه، فکرش را هم نمی‌کردم حرف‌هایش را عملی کند. تصور می‌کردم بلوف می‌زند. باورم نمی‌شد دست به چنین کاری بزند. حالا، اما خوب می‌فهمم که حرف‌هایش جدی بود و آن روز حادثه هم کاملاً با برنامه دست به قتل دختر بیچاره من زد. اگرچه با صحنه‌سازی ابتدا گفت که دزد آمده و دروغ‌های زیادی سرهم کرد و بعد از آن گفت که از روی عصبانیت ناگهانی چنین کاری کرده، اما حالا دیگر خوب می‌دانم همه کارهایش با برنامه قبلی بوده است.»

رحیمه حالا دیگر نمی‌خواهد صدای دخترش خاموش بماند: «او می‌دانسته که، چون پدر است قانون مجازات سنگینی برایش لحاظ نمی‌کند. گفته دیه می‌دهم و چند سالی هم در زندان می‌مانم، بعد هم با همان دختر زندگی‌ام را می‌کنم. اما من از مسئولان درخواست می‌کنم اجازه ندهند او به هدفش برسد. یک قانونی بگذارید تا دختران ما این‌طور قربانی نشوند. دختر ۱۰ساله من هنوز فرصت گناه و اشتباه کردن هم پیدا نکرده بود. من دیگر زندگی ندارم، چرا آن قاتل باید روزی از زندان آزاد شود؟ من اشد مجازات و قصاص را برایش می‌خواهم. خواهشاً صدای ما را به گوش مسئولان برسانید. حدیث من هیچ گناهی نداشت. حقش نبود.»

گردآورنده: فرحان مرادی