درست روزی که زینب از حاج قاسم خواسته بود تا دیداری صمیمی در خانه آنها داشته باشد، بهدلش افتاده بود بهزودی میتواند او را در خانه خودشان و در کنار عکس پدر، ببیند.
وعده دیدار نزدیک و قرار بود بهزودی فاطمه و زینب، دختران شهید حسین محرابی بههمراه خانواده، میزبان سردار قاسم سلیمانی باشند، فرماندهای که بهوعدهاش وفا کرده بود و قصد حضور در این میهمانی پر مهر را داشت.
وقتی سردار وارد خانه شد، بعد از صحبتهای پر عاطفه میان حاج قاسم و دختران شهید، فاطمه دختر بزرگتر شهید محرابی این همه لطف و مهربانی سردار را که دید شک و تردید در دلش ایجاد شده بود و قصد پرسیدن سؤالی را داشت که نمیدانست میتواند بپرسد یا نه، بالاخره دلش را به دریا زد و مطمئن بود مرد مهربانی که رو بهرویش نشسته و یاد پدر را برایش زنده کرده است، قطعا جواب سؤالش را با مهر میدهد، به آرامی نفسی کشید و با لحنی بسیار شیرین و دلنشین گفت، سردار من میتوانم شما را عمو قاسم صدا بزنم؟
حاج قاسم گفت: این باعث افتخار من است که شما من را عمو صدا بزنی، اینجا بود که فاطمه احساس صمیمیتی بیش از پیش داشت، رو به عمو قاسم کرد و گفت: عمو قاسم میشود به اتاق من بیایید؟
حاج قاسم که وظیفه خود را شادی دل دختران این شهید میدانست بدون فوت وقت، همراه با فاطمه وارد اتاق او شد.