خبرنگار فرهنگ و هنر پایگاه خبری تیتربرتر؛ رویکردی که بیش از هر چیز فیلمهای سینمایی را در قالب «پروژههای ملی» تعریف میکند و عامدانه روی مضامینی مثل وطنپرستی و فداکاری تأکید میگذارد. مشکل از جایی بروز میکند که این دستاوردهای فنی، یا مضامین موجهی مثل دفاع از خاک و کشور، به جای اینکه در بافت دراماتیک این آثار تنیده شوند و به خورد درام بروند، مثل یک وصله ناجور به فیلمها الصاق میشوند و در نهایت گلدرشت به نظر میآیند.
آیا روز صفر دوست داشتنی است؟
عدم صداقت بزرگترین مشکل «روز صفر» است. نه به این معنا که فیلم در استناد به واقعیتهای بخشی از تاریخ معاصرمان پنهانکاری میکند؛ بلکه بیشتر به این دلیل که فیلم با همه تلاشی که برای تحت تأثیر قراردادن مخاطب به کار میبندد در نهایت فیلم صادقی به نظر نمیرسد. وقتی فیلمی تا این حد اصرار دارد خودش را محصولی تابع سیاستهای یک نظام سیاسی معرفی کند و مستندبودنش به واقعیت و دسترسی به اسناد طبقهبندیشده را جزء امتیازاتش بداند، مخاطب هم در کنار معیارهای سینمایی ناچار به در نظر گرفتن حقایق و بستری میشود که اثری مثل «روز صفر» از دل آن سر برآورده است.
«روز صفر» به لحاظ فنی فیلم تأثیرگذاری از کار درآمده و در ادامه همان مسیری حرکت میکند که حاتمیکیا با «به وقت شام» یا بهرام توکلی با «تنگه ابوقریب» دنبال کردهاند؛ این دو مثال از این جهت در درک جهانبینی فیلم سعید ملکان کلیدیاند که مثل آن با سرمایهگذاری یک نهاد رسانهای و متأثر از یک رویکرد فرمی / مضمونی ساخته شدهاند؛ رویکردی که بیش از هر چیز فیلمهای سینمایی را در قالب «پروژههای ملی» تعریف میکند و عامدانه روی مضامینی مثل وطنپرستی و فداکاری تأکید میگذارد. مشکل از جایی بروز میکند که این دستاوردهای فنی، یا مضامین موجهی مثل دفاع از خاک و کشور، به جای اینکه در بافت دراماتیک این آثار تنیده شوند و به خورد درام بروند، مثل یک وصله ناجور به فیلمها الصاق میشوند و در نهایت گلدرشت به نظر میآیند.
شاید مهمترین مشکل از تصور اشتباه سازندگان فیلمها ریشه میگیرد؛ از اینکه خیال میکنند اگر بتوانند مثل بلاکباسترهای هالیوودی فیل هوا کنند و پروژهها را به لحاظ تولید دهانپرکن جلوه دهند، مضامین مدنظرشان هم باورپذیر میشوند. غافل از اینکه باورپذیری در چارچوب درام قواعد دیگری دارد که فیلمهایی مثل «روز صفر» در به کارگیری آنها سهلانگار به نظر میرسند؛ قواعدی مثل شخصیتپردازی حسابشده که اتفاقاً «روز صفر» در رسیدن به آن ناکام بوده و حتی در مواردی نتایج مضحکی به بار آورده است (مشخصاً وقتی در اواخر فیلم امیر جدیدی برای بار چندم ژست میگیرد و گردنش را تاب میدهد).
برای ساخت چنین فیلمهایی در بستر سیاسی کشوری مثل ایران دو الگوی امتحانپسداده وجود دارد که پیش از این تجربه شدهاند و نتایجشان هم نسبتاً موفق بوده. یکی الگوی حاتمیکیا در «به رنگ ارغوان» و «بادیگارد» و دیگری الگوی محمدحسین مهدویان در «ماجرای نیمروز».
در تجربههای حاتمیکیا تکلیف ما با شخصیت مشخص است و او را بهعنوان یک مأمور امنیتی / حفاظتی پذیرفتهایم؛ البته مأموری که یا شخصاً دچار شک و تردید شده یا شرایط جامعه او را نسبت به آرمانهایش بدبین کرده. هویت و خاستگاه این شخصیتها و سرسپردگیشان نسبت به آرمانها برای مخاطب باورپذیرتر است و با دستانداز کمتری میتواند تلاطمات احساسی و روحیشان را دنبال کند. الگوی دوم هم روش مستندنگارانهای که مهدویان دنبال کرده تا بدون تأکید روی یک شخصیت محوری و با جلب توجه نسبت به جزئیات تاریخی و بازسازی خلاقانه آنها ما را با فیلم همراه کند. «روز صفر»، اما نه مانند تجربههای حاتمیکیا هویت و خاستگاه شخصیت محوریاش را برایمان روشن میکند و نه مانند الگوی مهدویان کندوکاو تاریخی را اصل قرار میدهد.
به بیان سادهتر نه از الگوی جیمز باندی یا جیسون بوردنی محبوب حاتمیکیا تبعیت میکند و نه از الگوی «جیافکی» مورد علاقه مهدویان. به جایش تصمیم گرفته مشابه تجربه مایکلمان در «وثیقه» (Collateral) قهرمانی بیگذشته و آینده برایمان ترسیم کند که صرفاً قرار است مأموریت خودش را به نحو احسن انجام دهد؛ قهرمانی با بازی امیر جدیدی که مثل تام کروز آن فیلم روی جذابیتهای ظاهری و قهرمان پردازی و توانایی فیزیکیاش تأکید ویژهای میشود. اما چرا فیلم ملکان در نزدیکشدن به جذابیتهای فیلم مایکلمان هم ناکام میماند؟ به این دلیل واضح که وینست (تام کروز) در فیلم مایکلمان یک آدمکش اجارهای است که اجیر شده تا اهداف مشخصی را بیهیچ توضیح مشخصی از سر راه بردارد. اما قهرمان «روز صفر» یک مأمور امنیتی در استخدام یک نهاد حکومتی است که موظف شده یکی از تروریستهای منفور خاورمیانه را به دام بیندازد.
در آبان ماه ۱۳۸۸ یکی از شبکههای تلویزیونی صدا و سیما تصمیم به نمایش فیلم مایکلمان گرفت و به سنت همیشگیاش با تغییراتی در ترجمه و دوبله، نسخهای جدید، اما جعلی را روی آنتن فرستاد. در این نسخه وینست نه یک قهرمان بیگذشته و آینده، بلکه مأموری با اهدافی مشخص بود که میخواست از زد و بندهای سیاسی کشورهای متخاصم پرده بردارد و حق را به حقدار برساند. در آخر هم موفق میشد و دستهای پشت پرده و چهرههای منفور را به سزای اعمالشان میرساند. تماشای «روز صفر» بیش از هر چیز خاطره دیدن همین نسخه را در ذهن تماشاگرش زنده میکند.
داستان فیلم روز صفر چیست
تا اینجای کار همه، همهچیز را، مثبت و منفی درباره فیلم گفتهاند. من اما میخواهم از آن خط باریک خفهکننده پشت داستان بگویم. از آن واگویه آخر فیلم. از چه کسی بودن و چه کاری کردن، چه کاری نکردن. آدمهایی که چیزی برای از دست دادن ندارند، هولناک میشوند. غیرقابل اعتماد و گاهی با هزار سرنوشت، یا گوشهگیر و پیچیده. تریلرها پر است از این دست مرد-زنهای بیکس و کاری که تا تهاش میروند. بیکله و ترمزبریده میروند. نه حتی برای پول، که هر بار برای درک لذت آزادی-اختیار انجام دادن همه آن کارها که برای قاطبه ملت نشدنی است. آدم میکشند. دزدی میکنند. ادای عاشقها را درمیآورند. آدمهای بیسرنوشتی که نیاز دارند پاشان را بکوبند زمین و بگویند هر کاری دلم بخواهد میکنم؛ و بازی درست از همینجا شروع میشود. بیمحابا، بیترس، حتی گاهی بیانگیزه. مثل اعتیاد به ترشح منظم آدرنالین. آنها از «از دست دادن» میآیند. لابد که اوایل این چنین نبوده است. خانوادهای و یاری و شهری و کوچهای و یک کافه، سرا، دلبستگیای حتی شاید، بوده است که بعد نبودنش، معامله را به هم زده. همهچیز آن آدم هم بوده. از قضا که حتی گمان نمیکرده یک روز بیاید که نباشد. اما آمده؛ و او هزار بار آن لحظه و روزها را مرور کرده و عین هزار بار که نه، هزار و یک بار، به هیچ رسیده است.
حالا هم داستان همین است. کلمهای هست در انگلیسی بهنام sublimation. تصعید ترجمه شده است. یعنی در ورطه نیفتادن. اگر سادیسمداری جای دریدن دیگران و آزار رساندن به آنها، بروی جراح شوی. کمککننده باشی. آن لذت خشن انقباض و حبس نفس را جایی هدایت کنی به بریدن و دوختن پوست و گوشت و استخوان بیمار. تا جان بگیرد. نفس بکشد دوباره. این دقیقاً همانجاست که داستان «روز صفر». یک مأمور امنیتی که از خاکستر خودش جایی در گذشته بلند شده و روح و جانش را کشانده بهسمت پایداری و ایستادن برای وطنش. نادیده و ناشناخته. او با تمام این ویژگیها میتوانست آن سمت بایستد؛ جایی که عبدالمالک ایستاده. چه بسا که هر دویشان از یک خاستگاه آمده باشند.
یکی از دست داده تا بایستد پای اعتقادی متحجر و برود تا تباهی و اینیکی از دست داده و حالا سمت زندگی ایستاده است. سمت روشن و بینشان دیدن و مراقبت از آدمها پشت شهامتی که از گذشتهاش نصیبش شده است. جایی از فیلم، بعد از ملاقات با نوجوان مصمم برای عملیات انتحاری، میسپارد پروندهاش زیر دست خودش باشد. او همان کسیاست که پاش بیفتد آدم میکشد. لازم باشد هواپیما مینشاند. دلال اطلاعات آلمانی را میرباید. با هواپیمای شخصی زمین و زمان را به هم میریزد. کویر و دشت و متروپولیتن هم نمیشناسد. اطلاعات جابهجا میکند تا برسد به آنچه میخواهد. او همه کار میکند تا مردمش جان نبازند. شخصیت کلیدی و پشت پرده داستان فیلم «روز صفر» اگر چه بر اساس یک داستان واقعی اما بیشتر از آن بر اساس یک تایپ شخصیتی پیش میرود. کارهایی که حتی از یک مأمور امنیتی برنمیآمد، اگر چنین کاراکتری نمیداشت. فیلم جدا از لایه اجتماعی-امنیتی و داستانی که همه بلدش هستیم و بخشی از تاریخ زندگیمان بوده است یک لایه دیگر هم دارد. لایهای که بیبه رخ کشیدن و سر و صدا، نشانههایی از آن در دل روایت جاگذاری شده است و به ما بعد شناختی دیگری از شخصیت اصلی فیلم میدهد. کسی که گذشتهاش را صفر کرده تا سوخت شود برای امروز و فردای خیلی بیشتر از خودش.
سایه تحریم با چاشنی سانسورهای صدا و سیما در اختتامیه جشنواره فیلم فجر
سی و هشتمین دوره جشنواره فیلم فجر ایران در حالی با معرفی برگزیدگان به کار خود پایان داد که سایه تحریم برخی از هنرمندان روی این جشنواره سنگینی میکرد و در روز آخر نیز با حاشیههایی از جمله سانسور صدا و سیما همراه شد.
یک ماه پیش شماری از هنرمندان ایرانی در همدردی با خانواده جانباختگان پرواز هواپیمای مسافربری اوکراینی که از سوی پدافند سپاه ساقط شد، از حضور در جشنوارههای فجر انصراف داده بودند.
موج تحریم بخشهای مختلف جشنواره فجر با پیام ویدئویی مسعود کیمیایی، کارگردان سینما کلید خورده بود که در پیام خود اعلام کرد که از حضور فیلمش در جشنواره فیلم فجر انصراف داده است.
سانسور صدا و سیما با سخنان فرشته طائرپور یکی از داوران جشنواره این دوره آغاز شد. وی در سخنان خود در ابتدای اختتامیه گفت: «سلام میکنم به آنهایی که نیامدند ولی ما باور داریم هرجا هستند دلشان برای سینما میتپد. باید به حال این روزهایمان درباره وقایع رخ داده در کشور اشاره کنم. ایستادن ما روی این سن و بودن شما و فیلمسازان از سر بی اعتنایی به وضعیت تلخ کشورمان نیست. نسل جوان فیلمسازانی که از راه می رسد و با هنرهای شایستهای که دارند امید بخش آینده روشن برای سرزمین ما هستند. ما یاد گرفتیم حتی اگر دل خونین داریم با لب خندان به سینما بیاییم.»
یکی از بخشهایی که صدا و سیما از سخنان خانم طائرپور سانسور کرد، جایی بود که میگفت: «حضور ما در این سالن نشانه بی اعتنایی به حوادث تلخ اخیر نیست؛ نشانه اعتنا به آینده سینمای ایران است.»
این روند در سخنان امیر آقایی، برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم «شنای پروانه» ادامه پیدا کرد. پخش زنده تلویزیون ایران زمانیکه امیر آقایی از صدا و سیما به خاطر سخنان یکی از مجریانش که گفته بود «اگر کسی ناراضی است، از ایران برود» شروع به انتقاد کرد، قطع شد.