پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات اعتماد السلطنه آمده است:
در طرقبه اطراق است. شاه به طرف معدن طلا تشریف بردند. من به واسطه درد معده منزل ماندم. عصر که شاه مراجعت کردند از همراهان پرسیدم معلوم شد یک چاه کهنه معدن آنجا است و معلوم نیست معدن طلاست یا مس. ولی در حوالی آنجاها معدنی پیدا شده میگویند طلا دارد. الی عصر آنجا بودند. نیم ساعت به غروب مانده مراجعت فرمودند. شب مردانه شام میل فرمودند. من هم با درد دل و کسالت سر شام بودم. تاریخ عثمانی و روزنامه خواندم. چون مجلس امشب خالی از مزه نبود مینویسم. اولا چادری که پادشاه جلوس فرمودند عبارت از پوش دارایی زردرنگ چهارخرانه طول و سهخرانه عرض بود. خودشان حوالی دیرک نشسته بود[ند]. صندلی کوچکی که فرنگیها تابوره میگویند و نمیدانم بندگان همایون چرا علیالرسم گذاشتهاند جلو بود. مچول خان از یک طرف لاله نگاه داشته بود. امینالسلطنه از طرف دیگر. یک ذرهبین در دست مبارک بود که ذرات طلای موهوم را از یک پارچه معلوم پیدا میکردند و اتصالا تمجید از این معدن جدید میفرمودند که هنوز طلایش معلوم نیست و منفعت و ضررش غیرمحسوس. مصدق هم مچول خان بود که در دل هزار فحش میداد، گاهی [هم] امینالسلطنه که با حالت عوامی بسیار زرنگ است. حکیمالممالک هم [که] جلو پهلوی من نشسته بود تعریفهای خنک بیمزه میکرد. نزدیک صندلی همایون ملیجک دوم که دستبندهای خدمه اندرون را جمع کرده با اسباب زنانه دیگر با حسین خان شاگرد و مردک دایی خود و دو نفر از اولاد محمدخان افشار که غلامبچه شاه هستند بازی میکرد. در جلو بنده فقیر نشسته بودم. روزنامه «تان» منطبعه پاریس در دست دارم و ترجمه میکنم. شاه که قربانش باد جانم به زبان تمجید از سنگ معدن میفرمایند. به چشم همان سنگ را ملاحظه میکنند. به گوش شیرینزبانی ملیجک را میشنوند. گاهگاهی برای اینکه وضع مجلس نجابتی پیدا کند به من میفرمایند بخوان. من هم دو کلمه میخوانم. آن وقت میایستم. نیم ساعت که گذشت شاه ملاحظه میفرمایند که وضع مجلس زیاده از حد عالم جهات پیدا کرده میفرمایند به من بخوان. باز شروع میکنم دو سه کلمه که خواندم آن وقت خودشان مبالغه در تعریف معدن یا تمجید اعمال ملیجک میفرمایند. باز من سکوت میکنم. میان چادر به این کوچکی جمیع عمله خلوت از پیشخدمت و فراش خلوت و آبدار و قهوهچی و سرایدار ایستادهاند، به علاوه اتباع ملیجک از لَله و نایب لَله و خانهشاگردها [و] غلامبچهها. انشاءالله این معدن طلا شود و این ملیجک به عمر طبیعی برسد. بحق محمد و آل محمد که به وجود مبارک خوش بگذرد.
پس از انتشار خاطرات روزانه آیت الله هاشمی رفسنجانی، «انتخاب» قصد دارد این بار بخش های گزیده ای از خاطرات دیگر شخصیت های مهم و تاثیرگذار کشور را روزانه، مرور و منتشر کند
به گزارش انتخاب، در خاطرات اعتماد السلطنه آمده است:
در طرقبه اطراق است. شاه به طرف معدن طلا تشریف بردند. من به واسطه درد معده منزل ماندم. عصر که شاه مراجعت کردند از همراهان پرسیدم معلوم شد یک چاه کهنه معدن آنجا است و معلوم نیست معدن طلاست یا مس. ولی در حوالی آنجاها معدنی پیدا شده میگویند طلا دارد. الی عصر آنجا بودند. نیم ساعت به غروب مانده مراجعت فرمودند. شب مردانه شام میل فرمودند. من هم با درد دل و کسالت سر شام بودم. تاریخ عثمانی و روزنامه خواندم. چون مجلس امشب خالی از مزه نبود مینویسم. اولا چادری که پادشاه جلوس فرمودند عبارت از پوش دارایی زردرنگ چهارخرانه طول و سهخرانه عرض بود. خودشان حوالی دیرک نشسته بود[ند]. صندلی کوچکی که فرنگیها تابوره میگویند و نمیدانم بندگان همایون چرا علیالرسم گذاشتهاند جلو بود. مچول خان از یک طرف لاله نگاه داشته بود. امینالسلطنه از طرف دیگر. یک ذرهبین در دست مبارک بود که ذرات طلای موهوم را از یک پارچه معلوم پیدا میکردند و اتصالا تمجید از این معدن جدید میفرمودند که هنوز طلایش معلوم نیست و منفعت و ضررش غیرمحسوس. مصدق هم مچول خان بود که در دل هزار فحش میداد، گاهی [هم] امینالسلطنه که با حالت عوامی بسیار زرنگ است. حکیمالممالک هم [که] جلو پهلوی من نشسته بود تعریفهای خنک بیمزه میکرد. نزدیک صندلی همایون ملیجک دوم که دستبندهای خدمه اندرون را جمع کرده با اسباب زنانه دیگر با حسین خان شاگرد و مردک دایی خود و دو نفر از اولاد محمدخان افشار که غلامبچه شاه هستند بازی میکرد. در جلو بنده فقیر نشسته بودم. روزنامه «تان» منطبعه پاریس در دست دارم و ترجمه میکنم. شاه که قربانش باد جانم به زبان تمجید از سنگ معدن میفرمایند. به چشم همان سنگ را ملاحظه میکنند. به گوش شیرینزبانی ملیجک را میشنوند. گاهگاهی برای اینکه وضع مجلس نجابتی پیدا کند به من میفرمایند بخوان. من هم دو کلمه میخوانم. آن وقت میایستم. نیم ساعت که گذشت شاه ملاحظه میفرمایند که وضع مجلس زیاده از حد عالم جهات پیدا کرده میفرمایند به من بخوان. باز شروع میکنم دو سه کلمه که خواندم آن وقت خودشان مبالغه در تعریف معدن یا تمجید اعمال ملیجک میفرمایند. باز من سکوت میکنم. میان چادر به این کوچکی جمیع عمله خلوت از پیشخدمت و فراش خلوت و آبدار و قهوهچی و سرایدار ایستادهاند، به علاوه اتباع ملیجک از لَله و نایب لَله و خانهشاگردها [و] غلامبچهها. انشاءالله این معدن طلا شود و این ملیجک به عمر طبیعی برسد. بحق محمد و آل محمد که به وجود مبارک خوش بگذرد.