دوشنبه, ۰۴ شهریور ۱۳۹۸ ۰۰:۲۴

خاطرات داریوش اسدزاده از خسرو شکیبایی و خانه سبز

داریوش اسدزاده که سریال «خانه‌ سبز» از مهم‌ترین آثار او در تلویزیون محسوب می‌شود، فروردین ماه ۴ سال قبل در گفت‌وگویی مفصل با ایسنا از خاطرات بازی در این سریال‌ و همکاری با بازیگران فقید این سریال حمیده خیرآبادی و خسرو شکیبایی گفت.


دیدار با داریوش اسدزاده

مرحوم اسدزاده در این مصاحبه ابتدا از یک عشق می‌گوید، «عشق به هنرپیشگی».

او ادامه می‌دهد: آن‌هایی که عاشقند از زندگی‌شان می‌گذرند. این کار هم خیلی ناراحتی دارد.

به هنرپیشگی اشاره دارد.

«اگر وارد این کار می‌شوی باید عاشقش باشی، باید مطالعه کنی، باید مرتب مطالعه کنی، باید مرتب فیلم ببینی. این کار درآمدی ندارد، فقط عشق است.»

اسدزاده سپس چنین اضافه می‌کند: من همیشه پند و اندرز خودم را به بچه‌ها می‌گویم. خیلی‌ها برای چهره شدن می‌آیند. اگر برای چهره شدن می‌آیی دیگر هنرمند نیستی. باید سواد داشته باشید. من تا الان سه کتابخانه داشتم که همگی را فروختم و الان یکی دیگر دارم که از آن استفاده می‌کنم. «تاریخ ایران» را می‌خوانم تاریخ خارج را می‌خوانم، سعدی را می‌خوانم، تا بتوانم اطلاعاتم کامل شود. چون نویسنده با خواندن است که نویسنده می‌شود.

وی همچنان تاکید می‌کند: مطالعه‌ی زیاد، فرد را نویسنده می‌کند، وگرنه هر کسی که از راه آمد نویسنده نمی‌شود. یا آدم، مادرزاد که نویسنده نمی‌شود.

هر چه آمدیم جلوتر عقب رفتیم!

وقتی از او می‌پرسیم چرا سریال‌های قدیمی حس خوبی داشتند؟ پاسخ می‌دهد: بشر رو به تکامل است؛ یعنی هر چه جلوتر می‌آید باید پیشرفت کند. در هر فنی، در هر حرفه‌ای و در هر شغلی. اگر این کار را نکند عقب می‌ماند. اما الان هر چه آمدیم جلوتر، عقب رفتیم و نتوانستیم جلو برویم.

از وضعیت سریال‌ها و فیلم‌هایمان متأسف می‌شویم

اسدزاده اظهار می‌کند: وضعیت سریال‌ها و فیلم‌هایمان را که می‌بینیم، متأسف می‌شویم؛ البته می‌گوییم که خیلی خوب شده، ولی دروغ می‌گوییم. نمی‌خواهیم قبول کنیم کارها خوب پیش نمی‌رود؛ البته فیلم‌های خوبی هم داریم. در سال، ۱۰۰ فیلم ساخته می‌شود اما وقتی شما آن‌ها را نگاه می‌کنی شش ـ هفت فیلم قابل نمره دادن است.

«سمندون»؛ اولین کار داریوش اسدزاده بعد از انقلاب

این هنرمند با اشاره به اینکه کارهای زیادی قبل و بعد از انقلاب داشته است، می‌گوید: قبل از انقلاب در ۱۰۰ فیلم بازی کردم. بعد از انقلاب هم در ۱۰۰ فیلم بازی کردم، تئاتر بازی کردم و نویسندگی کردم. بعد از انقلاب هم خیلی کارها داشتم. بعد از انقلاب وقتی که آمدم اولین کارم «سمندون» بود که آن موقع شما کوچک بودید. اولین کارم آن بود و بعد «خانه سبز» و «همه فرزندان من» بود.

«خانه سبز» حرف دل مردم را می‌گفت

اسدزاده از «خانه سبز» و لطفی که داشته هم می‌گوید.

«یکی از نویسندگان بزرگ می‌گوید آن چیزی را مردم دوست دارند که از آن خود مردم باشد. اگر آن چیزی که درست گفتید، درست نوشتید، درست عرضه کردید از آن مردم بود، تعقیب می‌کنند و استقبال می‌کنند. و «خانه سبز» هم کاری بود که قابل قبول مردم بود. ساعتی که پخش می‌شد خیابان‌ها خلوت می‌شد و خودمان هم لذت می‌بردیم به اضافه اینکه یک اکیپ صمیمی داشتیم و همه عاشق کار بودیم. از ۲ بعد از ظهر می‌رفتیم تا چهار بعد از نصف شب، خوب کار می‌کردیم و اصلا هم از کار خسته نمی‌شدیم. در این سریال خانم خیرآبادی بازی می‌کرد که از سال ۱۳۲۶ روی صحنه تئاتر بود و این خیلی است.»

اسدزاده به جمله‌هایش اضافه می‌کند: «به نظرم مجموعه‌های کنونی هم باید پاسخگوی شرایط و زمانه موجود باشند؛ البته در بعضی از آثار هنری این روند رو به کاهش و باعث تاسف است.»

خاطرات اسدزاده از زنده‌یادان خیرآبادی و شکیبایی

اسدزاده به ارتباط خانوادگی و صمیمی‌اش با خسرو شکیبایی اشاره می‌کند و با بیان خاطره‌ای از او، توضیح می‌دهد: با آقای خسرو شکیبایی خیلی صمیمی بودم، رفت و آمد داشتیم، به خانه ما می‌آمد و با خانواده‌اش ـ  پسر و همسرش ـ آشنا بودم. با خانم خیرآبادی هم که از سال ۱۳۲۶ در تئاتر کار می‌کردیم، صمیمی بودیم. انسان شاد و گرمی بود و تقریبا یک فامیل بودیم و این صمیمیت بود که کار را گرم می‌کرد. این صمیمیت است که الان تصنعی است و نیست. دیگر آن صمیمیت را نداریم. داستان‌هایی که می‌توانستیم آن زمان بپردازیم دیگر نیست. اگر هم باشد خیلی کم است. این‌هایی که من می‌بینم کارهای قشنگی نیست.

وقتی که اسدزاده و شکیبایی همدیگر را در آغوش گرفتند

او سپس به اخلاق خسرو شکیبایی اشاره می‌کند، «شکیبایی دوست داشتنی و گرم بود. با محبت بود. یادم است یک روز دیر سر کار آمده بود. به او گفتم چرا دیر آمدی؟ گفت: استاد معذرت می‌خواهم نمی‌دانستم شما امروز زود آمدی. گفتم نباید دیر بیای سر ساعت بیا همه منتظر تو هستند. و او گفت که گرفتار شدم، گفتم اگر این دفعه دیر بیای دیگه باهات حرف نمی‌زنم. بعد بوسم کرد و همدیگر رادر آغوش گرفتیم. ۵، ۶ تا فیلم با او کار کردم. خدا بیامرزتش.»

او با اشاره به درگذشت خسرو شکیبایی می‌گوید: «آن روز که شنیدم از دنیا رفته است، دامغان سر فیلمبرداری بودم. وقتی با من تماس گرفتند و گفتند گریه کردم و دو ساعتی نمی‌توانستم کار کنم و کار به احترام من چند ساعت تعطیل شد. اصلا فکرش را نمی‌کردم. ولی خب این چیزها هست، دیگر همه باید یک روز برویم و لبیک را بگوییم و غزل خداحافظی را بخوانیم. شکیبایی از هنرپیشه‌های خوب بود. او خوب بازی می‌کرد.»

حیرت‌زده از یک نقش خسرو شکیبایی

اسدزاده با اشاره به یکی از رُل‌های خسرو شکیبایی در نقش آیت‌الله مدرس یادآوری می‌کند: شکیبایی یک رل بازی کرد که من متحیر ماندم، مدرس را بازی کرد، هنوز نمی‌توانم فراموش کنم. مثل اینکه مدرس زنده شده و الان در مجلس است و برخلاف دولت صحبت می‌کند. آن حرکات و آن دیالوگ و آن انرژی و آن احساس کار هیچ کس نبود، خیلی‌های دیگر کار مدرس را بازی کردند ولی نباید بازی می‌کردند. کارش خیلی خوب بود. هنرپیشه نابغه‌ای بود. صدایش خوب بود و خیلی کمکش می‌کرد. هنرپیشه باید صدای خوب داشته باشد، احساس خوب داشته باشد، تمرکز و حافظه خوب داشته باشد. بیان خوب داشته باشد و گرم گرم باشد و انرژی که در وجودش است را به مردم بدهد. دیالوگ‌های بزرگ را چقدر پخته و قشنگ می‌گفت. ای وای، دلم می‌خواهد دوباره این فیلم را بگذارم و نگاه کنم.

کارهای قدیم خیلی بهتر از الان بود

وقتی از او می‌پرسیم آخرین سریال خوبی که دیدید چه بود؟ می‌گوید: کارهای خوبی که دیده باشم درست یادم نمی‌آید. ذهنم به یغما رفته است، این طبیعت خیلی ظالم است. اما خوب کارهای خوب هم داشته‌ایم. «خانه پدری» بد نبود. بنابراین کارهای قدیم خیلی بهتر از الان بود. اما الان چیزی که بتوانم بگویم ندارم.

رفتن کدام هنرمند دل داریوش اسدزاده را سوزاند؟

داریوش اسدزاده در طول سال‌های عمر شاهد از دست رفتن هنرمندان زیادی بود.

وقتی از او می‌پرسیم، رفتن کدام‌ها دل شما را سوزاند؟ می‌گوید: همه کسانی که در طول این سال‌ها از پیش ما رفتند، تمام آن‌هایی که هنرمند و تئاتر و سینما و تلویزیون بودند، از دست رفتنشان برایم ضایعه بزرگی بود. ولی دیگر مثل این‌ها پیدا نمی‌شود. دیگه لنگه نخواهند داشت. خیلی از این‌ها عاشق کارشان بودند اما با بدبختی هم زندگی کردند، چرا جای دور می‌رویم بازیگران سنتی ما سیاه‌بازها، آن وقت‌ها به آن‌ها مطرب می‌گفتند و توجهی هم به آن‌ها نمی‌کردند. وقتی که می‌مردند یادشان می‌افتاد که چه اعجوبه‌هایی بودند. سعدی افشار و... خدای استعداد بودند، مردم را می‌خنداندند بدون اینکه داستان داشته باشند. بدون اینکه حرف بزنند. خیلی حرف است! عروسی‌هایی که از ۱۱ شب در تخت طاووس شروع می‌شد تا ۴، ۵ بعد از نصف شب خنده‌ها قطع نمی‌شد. این‌ها بدیهه‌سرایی می‌کردند، همه آنها کور شدند برای اینکه صورتشان را با چوب پنبه سیاه می‌کردند، که داخل چشم‌شان می‌رفت و کور می‌شدند و عوارض‌های دیگری می‌گرفتند. اسفناک بود. از دست رفتن همه این عزیزان برایم ضایعه بود؛ به ویژه آن‌هایی که در شرایط اسفناکی از دنیا رفتند. مثل گرجی، فتحی و ...؛ خیلی دردناک بود، الان هم داریم اما اسم نمی‌برم.

نقش‌های منفی اصلا به من نمی‌خورد

وقتی از وی می پرسیم کدام یک از نقش‌هایی را که تاکنون ایفا کرده است، دوست دارد، می گوید: نقش های منفی اصلا به من نمی‌خورد، در یکی از سریال‌ها ابتدا نقشم کمی منفی بود، یکی از مخاطبان در خیابان من را دیده بود و می‌گفت شما چرا نقش منفی بازی کردید، اصلا به شما نمی‌آید. من هم گفتم آخر داستان هنوز نرسیده و نقش من کاملا منفی نیست. اما به هر ترتیب به چهره‌ام نقش منفی نمی‌آید.

تصمیم گرفتم دیگر کار نکنم

وقتی از این هنرمند پیشکسوت می‌پرسیم اگر کاری از طرف تلویزیون پیشنهاد شود کار می‌کنید؟ کمی گله‌مند می‌شود و می‌گوید: تصمیم گرفتم دیگر کار نکنم. چون پول نمی‌دهند، من همیشه طلبکارم. از سینما طلبکارم، از تلویزیون هم طلبکارم. اصلا سابقه نداشته به این وضع گرفتار شوم. تئاتر که کار می‌کردیم شب به شب پولمان را می‌گرفتیم. کارها که دولتی نبود. خصوصی بود. یک شخصی می‌آمد یک تشکیلاتی را درست می‌کرد، پول ما را هم مثل اداره، هفته به هفته ماه به ماه می‌داد. وقتی دولتی شد به این شکل درآمد. هیچ کاری را ترجیح نمی‌دهم. تنمان سالم است اما نمی‌توانیم که کار مجانی انجام بدهیم. خیلی‌ها الان هستند برای اینکه چهره شوند دوست دارند مجانی کار کنند. بروند با همان‌ها کار کنند.