پایگاه خبری تحلیلی تیتربرتر

تقویم تاریخ

امروز: جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ رمضان ۱۴۴۵ قمری و ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی
سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۸ ۱۰:۲۷
۱۲
۰
نسخه چاپی

جزئیات خبر پرستار باردار مشهدی که شیفتش را رها نکرده‌ است

جزئیات خبر پرستار باردار مشهدی که شیفتش را رها نکرده‌ است
خراسان رضوی- خط مقدم کرونا در مشهد پر است از قهرمان‌هایی که این روزها جز روحیه‌شان نمی‌شود چیزی از آن‌ها روایت کرد، داستان‌هایشان گفته نمی‌شود چون وقت مفصلی ندارند تا برایت خودشان را شرح دهند، فرشته‌های آبی‌پوش با جان و دل وسط معرکه‌اند و همین کافی است تا دلم آرام بگیرد که ضربان قلب کرونای مشهد منظم است فقط باید مردم با رعایت کردنشان، پشتیبان سربازان خط مقدم این نبرد باشند.

به گزارش تیتربرتر؛ هشدارها که تمام شد جواد باغستانی رو به ما پرسید «خب حالا چند نفر داخل می‌آیند؟» وقتی شنید هر سه نفر اصرار داریم و کوتاه نمی‌آییم گفت «سیزده بدر نمی‌رویم ها!» و باز هم اصرار آخر ما بالاخره مدیر دلسوز روابط عمومی را راضی کرد که اسامی هر سه نفرمان را بگیرند و اجازه ورود بدهند.

ساختمان را دور زدیم و جلوی بخش زایمان که ورودی بانوان بود رسیدیم، ورودمان به بخش اطلاع داده شد، مهسا دختر مهربانی بود که با ورودمان توضیح داد چه مراحلی را باید طی کنیم، تعویض لباس مرحله اول بود.

سوپروایزر یا همان مهسا سپهرنیا وقتی همکارانش من را با دکتر جدید اشتباه گرفتند توضیح داد که نه دکتر نیستند از خبرگزاری فارس برای تهیه گزارش آمدند و آنجا اولین جایی بود که روحیه بالای مبارزان در خط مقدم کرونا در مشهد را از نزدیک لمس کردم.

وقتی شوخی‌های پرستارانی که پشت درب ورودی به قسمت بیماران بودند درباره انتشار عکس‌هایشان تمام شد، اطمینان دادم از آن فاصله چهره‌شان نمی‌افتد و گفتند پس قبول نیست با ژست خوشگل بگیر!

لباس‌ها تعویض شد، همه لوازم اضافی مثل ساعت را باید می‌گذاشتیم، مهسا خیلی جدی با تاکید خاصی گفت احتمال ناقل شدن هر وسیله‌ای که داخل می‌برم هست اما نمی‌شد بدون موبایل داخل بروم؛ پس از چند مرحله هماهنگی تلفنی بالاخره اجازه دادند گوشی را ببرم و وقتی برگشتم ضدعفونی کنم.

پس از پوشیدن یک دست لباس مرحله بعدی رفتن پیش رابط کنترل عفونت بود، طاهره نعمتی همین که گوشی‌ام را دید با نگرانی گفت «حواست باشه گوشی را بردی داخل به هیچ جایی نزنی» و اطمینان دادم که فقط در دست خودم نگه می‌دارم تا بالاخره خیالش راحت شد و لباس‌های لایه دوم شامل گان ضدآب، ماسک، سربند، عینک، آستین، دستکش و پاپوش را مرحله به مرحله آموزش داد و کمک کرد تا بپوشم، طاهره مسؤول رفت و آمد و بررسی رعایت کردن موارد ایمنی حفاظت شخصی در ورود و خروج از بخش بیماران و کمک به پوشیدن لباس‌ها بود، هر کسی لباسش آسیبی می‌دید سریع به او مراجعه می‌کرد تا برایش تعویض کند ولی در دادن وسایل هم حساسیت خودش را داشت و توصیه می‌کرد تلاش کنند تایم بیشتری لباس بر تنشان سالم بماند.

ضربان قلب کرونا در مشهد منظم است

ساعت نزدیک 13 بود و بالاخره دکمه درب ورود به بخش بیماران فشار داده شد، نمی‌دانستم قرار است با چه چیزی روبه‌رو شوم، هیجان و اضطراب اینکه مردم شهرم، زائران امام رئوف پشت این درهای بسته چه حالی دارند نفسم را در سینه حبس می‌کرد، نگرانی‌هایم را پشت چشمان خندان و پرسشگرم پنهان کردم و وارد شدم.

هر قدمی که برمی‌داشتم احساس می‌کردم چقدر اینجا همه چیز آرام است، اثری از استرس نبود، هیاهویی که در دنیای رسانه‌ای از مرکزیت کرونا در مشهد به راه انداخته بودند را تصور کردم و گفتم مگر می‌شود قلب کرونا در مشهد اینطور در آرامش باشد؟ در کمال ناباوری ضربان قلب کرونا در مشهد منظم می‌زند!

فلسفه فرشته‌های آبی‌پوش از زبان تنها بیمار کرونا مثبت شریعتی

تازه داشتم گشتی بین تخت‌های بیماران آی.سی‌.یو می‌زدم و به پرسنل بیمارستان که نگران بودند چرا یک نفر با تلفن همراه وارد بخش شده توضیح می‌دادم که باور کنید هماهنگ کردم که با این لباس‌ها الان اینجا هستم که مدیر روابط عمومی بیمارستان آمد و از ارتباط تصویری با خانواده یکی از بیماران خبر داد.

اتاقش ایزوله و از بقیه بیماران جدا بود و انتهای سالن قرار داشت، توی مسیر توصیه اینکه نزدیک نشوم چون تست کرونای این مریض مثبت شده مطمئنم کرد که بین بیماران قبلی واقعا هنوز نمونه مثبتی نداشتیم و این‌ها احتمال ابتلایشان بالاست که به آی.سی.یوی شریعتی رسیده‌اند ولی هنوز چیزی قطعی نیست به جز آقایی که حالا پشت در اتاقش رسیده بودم.

محسن، مرد جوانی بود که به لطفِ مهربانی روابط عمومی بیمارستان شریعتی، همسرش را در ارتباط تصویری واتس‌اپ دید و ذوق این ارتباط در لحن کلام خودش و همسرش جاری بود، محسن تاکید می‌کرد که الان اوضاعش خیلی بهتر است و همسرش نگران و البته خوشحال از وضعیت تبش می‌پرسید و محسن او را آرام می‌کرد که حالش خوب است.

خوش صحبت بود و دلم نمی‌آمد با همه توصیه‌های ایمنی بیشتر با او همکلام نشوم، تماس که تمام شد نزدیکش شدم و از حال و روزش پرسیدم، تشنج کرده و به این اتاق منتقل شده بود، بالای تختش دوربینی بود که می‌گفت هر وقت دست تکان می‌دهم فوری یک پرستار خودش را به من می‌رساند.

۶ اسفند به اورژانس شریعتی مراجعه کرده و غروب همان روز در بخش بالا بستری شده بود، گفت در کل بخش سه چهار نفر بیشتر نبودیم، شب دوم ۱۸ نفر، شب سوم ۲۸ نفر و شب چهارم ۴۰ نفر، هر شب تعداد بیماران در بخش بالا افزایش می‌یافت البته اینقدر تعداد مریض‌های آنفولانزا و سرماخوردگی هم بین مریض‌ها بود که تعداد زیاد شدند، بیماری خودش با سرفه و تب شروع شده و به شوک تنفسی و تب و لرز شدید رسیده بود.

محسن هم دلش می‌خواست صحبت کند و از حال و روزش در بیمارستان و تعدد آزمایشاتی که روی او انجام شده بود گفت، توضیح داد برادر خانمش دکتر داروساز است و این داروهایی که اینجا تجویز می‌شوند واقعا در بازار نیست و در بیمارستان دولتی این وضعیت واقعا برایش باورنکردنی بود.

هلیا و هلنا دختران کوچک (چهار و ۶ سال و نیمه) تنها بیمار کرونا مثبت این بیمارستان هستند که روحیه بالای او باور اینکه با یک بیماری ناشناخته دست و پنجه نرم می‌کند را سخت کرده، محسن ساعت فروشی دارد و توضیح می‌دهد که جدیدا محدودیت ارتباط تلفنی با خانواده را گذاشته‌اند و من احساس می‌کنم شاید حرف زدن برایش خیلی خوب نباشد.

از سرزدن دکتر حسین‌علیزاده و رسیدگی‌اش خوشحال بود و گفت «من چیزی راه انداختم به اسم فرشته‌های آبی‌پوش که دوست خبرنگارم کمک کرد و همه جا مطرح شد چون این فرشته‌های آبی‌پوش واقعا فرشته‌اند»

نگران حال محسنم و رو به یکی از این فرشته‌ها که همان روابط عمومی بیمارستان بود کردم و پرسیدم زیاد حرف زدن برایشان ضرر دارد؟ و این فرصت دست داد تا وسط صحبت‌های بیمار خوش‌سخن بیاید و تاکید کند که خود محسن می‌داند نباید زیاد حرف بزند!

از پدر هلیا و هلنا خواهش کردم برایم ادامه حرفش را خلاصه بگوید و گفت «سربازها در زمان جنگ با یک لباس خاکی رنگ به جبهه رفتند و الان هم پرستاران در این جنگ فقط یک لباس آبی رنگ دارند» با آرزوی سلامتی برای محسن که روحیه‌اش حتی بالاتر از من بود و ابراز امیدواری از اینکه خبر سلامتی‌اش را به زودی بشنوم و منتشر کنم از او خداحافظی کردم.

وعده تماس تصویری مراجعه‌کنندگان با بیمار

دغدغه ارتباط با بیمار را که مادر پیر صبح امروز پشت درب بیمارستان مطرح کرده بود یادم آمد و با آقای باغستانی مطرح کردم، توضیح داد که قرار است از همین امروز همکاری جلوی درب مستقر باشد و هر همراهی مراجعه کرد که از مریضش بی‌خبر بود ارتباط تصویری با مریض بگیرد و دغدغه و فشار روانی خانواده‌ها همانطور که از خانواده محسن مرجانی کم شده بود از آن‌ها هم کاسته شود.

کمبود کمک پرستار در آی.سی.یو

مسؤول بخش آی.سی.یو را پیدا کردم، پسر جوانی به اسم سید مصطفی امینی‌پور بود، از وضعیت و تعداد بیماران بخش جویا شدم و گفت: این بخش آی.سی.یو داخلی هست که مریض‌های بدحال را می‌آورند هشت تا تخت پر است و با پرسنل کمتر مخصوصا در بخش کمک پرستار مواجه هستیم و کمبود نیرو داریم.

امینی‌پور از تلاش سنگین بچه‌هایش در رسیدگی به بیماران گفت و پرستارهایی که حداقل ۱۲ ساعت پای کار هستند، چه برای مریض‌های خوشحال‌تر که فهمیدم طبقه بالایی این بخش مخصوص آن‌ها است و چون حالشان بهتر است از لفظ خوشحال برایشان استفاده می‌کنند و مریض‌های بدحال‌تر که در آی.سی.یو بودند.

در حال حاضر فقط پرسنل خود بیمارستان شریعتی در این سنگر مشغول به جهادند، دو پرستار برای تغذیه مریض بدحالی مشغول گذاشتن لوله هستند، صحبت مختصر با هر بیمار سرفه و تب دو علامت جدی است که پای این بیماران را به بخش بدحالان شریعتی باز کرده؛ البته این بیماران بدحالند ولی هنوز تستشان مثبت نشده است.

به خاطر ما پرستاران و استرسی که داریم رعایت کنید

ایستگاه پرستاری در بخش روبه‌رویی شلوغ‌تر است، چند نفری دور هم نشسته‌اند و مشغول نوشتن گزارش از مریض‌های بخش هستند، بینشان که می‌روم از شرایط سخت کار می‌گویند.

وقتی لیلی لباف می‌گوید که ۱۲ ساعت کار کردن با این لباس چقدر سخت است من که هنوز نصف این زمان هم لباس در تنم نبوده کاملا می‌فهمم از چه سخن می‌گوید.

لیلی ۱۱ سال است که پرستار شده، می‌گوید «ماسک را نباید لحظه‌ای از صورتمان جدا کنیم و این ۱۲ ساعت احساس خفگی داریم، اینقدر توی این لباس گرمیم که آخر شیفت احساس کمبود اکسیژن و سردرد وحشتناک داریم، با دستهایی که توی دو لایه دستکش انگار ساعت‌ها توی آب گذاشته بودیم نه درست می‌شود غذا خورد نه نماز خواند.»

دو تا بچه دارد، اسماء ۱۴ ساله و دانیال ۱۶ ساله؛ استرسی که برای ناقل نشدن و منتقل نکردن کروناویروس به خانواده و بچه‌هایش دارد را شرح می‌دهد، ساده و صمیمی حرف می‌زند و می‌گوید «روز اول می‌گفتم خدایا نکند ویروس را به منزلم ببرم، رعایت می‌کنم ولی باز هم استرسش خیلی اذیت می‌کند، کار اصلا اذیتی ندارد شاید حجم کار نسبت به قبل کمتر است ولی استرسی که نکند آلودگی را به بیرون بیمارستان منتقل کنیم خیلی بالاست.»

این فرشته آبی‌پوش در قلب کرونای مشهد خالصانه می‌گوید جان خودش و همکارانش کف دستشان است و هیچ نگرانی از خودشان ندارند، می‌گوید اگر واقعا به گوش مردم می‌رسانید خواهشی دارم، سراپا گوش می‌شوم و می‌گویم بفرمایید، لیلی گفت «خواهش می‌کنم بگویید مردم رعایت کنند تا زودتر این بیماری جمع شود، حداقل به خاطر ما و استرسی که این روزها داریم رعایت کنند.»

لیلی در این ۱۱ سال خدمت پرستاری‌اش شرایط بدتر از این بیماری را هم دیده اما بار روانی کروناویروس را متفاوت از بقیه بیماری‌ها می‌داند که روال عادی زندگی‌اش را به هم ریخته؛ همین را بهانه می‌کنم و می‌پرسم چرا می‌آیی؟ خیلی مصمم پاسخ می‌دهد: «اگر شغلت را دوست نداشته باشی خیلی زود کم می‌آوری ما پرستاریم و عشق داریم به این شغل اگر کسی غیر از ما بود یکی دو روز نهایتش دوام می‌آورد و رها می‌کرد ولی ما واقعا عاشقانه هستیم و به اجرش پیش خدا فکر می‌کنیم.»

خداحافظی می‌کنم تا راهی طبقه بالا شوم، جایی که مریض‌های خوشحال بستری شدند، شرایط را که می‌بینم مشخص است این‌ها خوشحال‌ترند هم خوش جسمی و هم خوش روحی.

سرپرستار بخش را می‌بینم، از شرایط می‌پرسم، ۴۳ مریض بستری شده دارند، دو دکتر، ۱۱ پرستار و چهار کمک پرستار که نیروهای خدماتی هستند البته اینجا تفاوتی بین دکتر، پرستار و کمک پرستار نیست، همه با هم در یک رنگ و یک لباس مشغول جهادند و به قول محسن داستان ما؛ همه فرشته‌های این سنگر با یک لباس آبی‌اند.

علی نیرومند یا همان سرپرستار بخش توضیح می‌دهد شیفت پرسنل در این بخش دو گروه ۱۲ ساعته است ولی روحیه بچه‌هایش بالا است، می‌پرسم چرا از نیروهای جهادی که درخواست کمک پرستاری دارند استفاده نمی‌شود؟ توضیح می‌دهد: «آموزش دیدن زمان‌بر است و ممکن است دوره کمون این بیماری تمام شود و آموزش دیدن این نیروها فایده‌ای نداشته باشد و باید از نیروهای تخصصی برای نیاز تخصصی استفاده کنیم که اگر نیاز شد در بقیه بیمارستان‌ها حضور دارند.»

۱۸ سال است نیرومند در این شغل بوده و وقتی از ترس می‌پرسم می‌گوید ترس که هست اما احتیاط می‌کنیم و توکل داریم.

روایتی از حال و روز مریض‌های خوشحال شریعتی

پسر ۲۳ ساله یزدی مریض خوشحالی است که در اتاق چهار جراحی زنان بستری شده و از داخل راهرو تا تختش همراه او می‌روم، می‌گوید دل‌درد داشته و به بیمارستان مادر مراجعه کرده، سپس به شریعتی منتقلش کردند.

سیدحسین شکر خدا با حال خیلی خوب می‌گوید زائر امام رئوف بوده و چهار روز است در بیمارستان مانده، مشهد هیچکس را ندارد، جواب تستش هم منفی شده و منتظر جواب کتبی برای مرخص شدن است، روحیه و لهجه شیرین یزدی‌اش بیشتر امیدوارم می‌کند که حتی اگر مشکوک به کرونا باشی و به قلب کرونایی‌های مشهد هم منتقل شوی باز هم می‌توانی مرخص شوی.

خانم جوانی در تخت آنطرفی نشسته است، سر صحبت را باز می‌کنم و می‌گوید از رشت آمده اول آنجا آزمایش داده چون امکانات نبوده توصیه کردند رشت نماند و او هم که خانواده‌اش مشهد هستند به بیمارستان امام رضا(ع) رفته و سپس سر از بیمارستان شریعتی درآورده است، علایمش سرفه، تب و تنگی نفس بوده‌اند.

الناز سرفه‌کنان می‌گوید در این دو روز که به شریعتی منتقل شده از همه چیز راضی است، تلفن همراه دارد و خانواده از حالش باخبر هستند، در انتظار جواب آزمایشش است تا ببینند چه می‌شود.

بله، این‌ها حال و روز حقیقی بیماران بستری در شریعتی مشهد است، حسن آقای میان‌سال میهمان تخت روبه‌رویی است و در همان حالت نشسته روی تخت می‌گوید عکس من را با قلبم بگیر و دستانش را شبیه قلب می‌کند و در این لحظه همه بیماران اتاق می‌خندند و من احساس می‌کنم چقدر با این مریض‌ها حالم خوش است.

 مادری باردار در سنگر آزمایشگاهِ خط مقدم مبارزه با کرونا

 

سه فرشته آبی‌پوش را در حال ژست گرفتن می‌بینم، خنده و شوخی‌شان در عکس ثبت نمی‌شود اما از آن آدم‌هایی هستند که وجودشان بمب انرژی است و حضورشان در هر جمعی شادی‌آفرین، علی چرانی‌شاندیز، حمزه مردم‌پور و محمدحسین اکبری از هفت و نیم صبح شیفت‌شان شروع شده و اکنون که نیم بیشتر شیفت‌شان گذشته همچنان پرانرژی ادامه می‌دهند.

علی هم مثل همکارانش از سختی روانی این شرایط می‌گوید، معتقد است این مردم ناخواسته گرفتار این بیماری شدند و از مردمی که بیرون بیمارستانند می‌خواهد خیلی مراقبت کنند چون انتقال این بیماری خیلی راحت است و گرفتاری آن یک پروسه حداقل یک ماهه است، مثل لیلی که در بخش مریض‌های بدحال بود خواهش می‌کند مردم رفت‌وآمد غیرضروری نکنند و در منزل بمانند.

اینجا همه سن بیمار به چشم می‌خورد از پیرزن و پیرمرد تا خانم‌ها و آقایان جوان؛ بدحالی و خوشحالی بیماران به سن آن‌ها نیست.

مرضیه صابری متخصص بیماری‌های عفونی که اگر پرستارها برایم نمی‌گفتند متوجه نمی‌شدم دکتر است بسیار متواضعانه نشسته بود و هیچ نشانه‌ای نه در پوشش و نه در رفتار و برخوردش دیده نمی‌شد، امروز تازه آمده بود و قرار است بعد از این هر روز به قرنطینه شریعتی و بین بیماران مشکوک به کرونا بیاید.

اگر من هم موبایل همراهم نبود هم‌رنگی و هم‌لباسی‌ام با این قهرمانان دوست‌داشتنی مرا در ظاهر شبیه‌شان می‌کرد، اینجا از پس این لباس‌ها حتی چهره‌ها را سخت تشخیص می‌دهی چه رسد به اینکه کسی دنبال نام و نشانی باشد، همه و همه مبارزان جان‌برکفی هستند که به عشق مردم‌شان غیرتی شده و به دور از چشمان نظاره‌گری هر روز در پس دیوارهای شریعتی مشغول خدمت‌اند.

دوست نداشتم از بخش بیماران در قلب کرونای مشهد خارج شوم اما مزاحمت ایجاد نکردن برای قهرمانان خط مقدم کرونا راضی‌ام کرد تا از بخش خارج شوم، مرحله به مرحله هر بخش از لباس یک بار مصرف را که در سطل زباله می‌انداختم ضدعفونی را انجام دادم، موبایلم هم ضدعفونی شد، از طاهره خانم تشکر کردم، حوله‌ها را گرفتم و برای تعویض لباس و دوش گرفتن راهی رختکن شدم.

آنجا بود که یک قهرمان گمنام دیگر را دیدم، اگر همکارش نمی‌گفت متوجه نمی‌شدم که مادر بارداری است و با این شرایط در بخش آزمایشگاه مشغول کار است، از همان اول هم بوده و همچنان سنگر را حفظ کرده است.



+ 12
مخالفم - 9
نظرات : 0
منتشر نشده : 0

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید



کد امنیتی کد جدید

تمام حقوق مادی و معنوی این پایگاه محفوظ و متعلق به سایت تیتربرتر می باشد .
هرگونه کپی و نقل قول از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است.

طراحی سایت خبری