شاید کسانی که سخت تلاش میکنند برای دستیابی به موفقیت به محیطهای آموزشی فراتر از سطح کلاسهای معمولی داشته باشند اما فضای آموزشی بچههای سخت کوش با محیط آموزشی مورد نیاز بچههای باهوش متفاوت است.
مدرسه فرزند شما میتواند به شما کمک کند که آیا کودک شما نیاز به کلاسهای آموزشی دیگری دارد یا کلاسهای فعلی برای تواناییهای او مناسب است. شما باید برای پیدا کردن فضای آموزشی مناسب او صبور باشید و همچنین وقت بگذارید. سعی کنید در این مورد زیاد با فرزند خود صحبت نکنید و چیزی را به او تحمیل نکنید. فراموش نکنید که این موضوع تنها یک نیاز آموزشی برای فرزند شما است.
روشهای متفاوتی برای برقراری ارتباط با کودکان و گفتوگوکردن با آنها وجود دارد.
چه روشی دقیقتر و مفیدتر است؟
شاید گفتوگو با پژوهشگر حوزه فلسفه کودکان بتواند راهنمای مناسبی برای گشودن این مباحث باشد. ممکن است در وهله نخست با شنیدن عنوان فلسفه برای کودکان، تصویر معمول جامعه از فلسفه شکلبگیرد. تصویری که بر درک فلسفه به عنوان رشتهای پیچیده استوار است. اما وقتی از فلسفه برای کودکان حرف میزنیم، این تصویر فرق میکند. فلسفه برای کودکان به پرورش قدرت استدلال، داوری و تمییز در کودکان و نوجوانان میپردازد و باعث میشود سه نوع تفکر نقادانه، خلاقانه و مراقبتی در آنها پیشرفتکند.
در این روش آثار ادبی و داستانی محور اصلی هستند. داستانها را موضوع بحث قرار میدهند و راجع به آنها صحبت میشود تا بچهها بتوانند درباره داستانها حرف بزنند، تفکر منطقی یاد بگیرند و منطقی فکر کنند. یحیی قائدی، استاد دانشگاه خوارزمی و پژوهشگر حوزه فلسفه برای کودکان، حدود ٢٠سال است که در این حوزه فعالیت میکند و در تلاش است نگرش پدر و مادرها را نسبت به کودکان و برقراری ارتباط و گفتوگو با آنها تغییر دهد. او معتقد است کودکان امروز با کودکان نسلهای گذشته متفاوتند و الگوهای سنتی ارتباط با کودکان نیاز به تغییر دارد. گفتوگویی که میخوانید درباره چگونگی تغییر این نگرش و راههای ارتباطی بین پدر و مادرها و بچههاست.
موضوعی که بسیاری مواقع پدر و مادرها را دچار استیصال میکند این است که کودکان از آنها سوالهایی میپرسند که خود را در موضع ضعف میبینند، آیا واقعا این ضعف والدین است؟
اینکه بگوییم خانوادهها در مقابل پرسشهای بچهها ضعفهایی دارند، در واقع این پیشفرض را ایجاد میکند که خانوادهها موظف هستند یا باید به پرسشهای بچهها پاسخ دهند. این موضوع پیشفرضی دارد که بچهها سوالهایی میپرسند، پاسخهای مشخصی برای این پرسشها وجود دارد و پاسخها نزد والدین است یا دستکم والدین باید خودشان را برای پاسخهای مشخص آماده کنند. برای بررسی اینکه ضعفی وجود دارد یا نه باید روی این موضوع بحث کرد تا ببینیم چه دیدگاهی را میتوان در برابرش قرار داد. نگرش وجود ضعف در والدین بازتابدهنده دیدگاه سنتی است که والدین، معلم و به طور کلی بزرگسالان بیشتر و بهتر از کودکان میدانند و لاجرم آنها باید پاسخ سوالهای بچهها را بدانند. وقتی ما در چارچوب سنتی زیستمیکنیم، این نگاه را به بچهها هم منتقل میکنیم و درنهایت آنها میگویند تو چه پدر و مادر یا معلمی هستی که جواب سوال من را نمیدانی. بنابراین باید بدانیم که ما میخواهیم در چارچوب سنتی به این پرسشها جواب دهیم یا الگوی تازهای را انتخاب کنیم. ممکن است در الگوی تازه والدین و همه موسسات و افرادی که وظیفه هدایت و تربیت کودکان را به عهده دارند، بدانند چه واکنشی باید نشان دهند.
بهترین کار برای کشف استعداد فرزندان این است که آنها را با فعالیتها و مهارتهای مختلف آشنا کنیم و زمینه را برای یادگیری مهارتهای مختلف فراهم نماییم. برای مثال میتوانید فرزندان را با هنر، ورزش، فعالیتهای اجتماعی و موارد اینچنینی دیگر آشنا کنید و امکانات موردنیاز را در اختیارشان قرار دهید تا بتوانند علایق خود را از بین مهارتها و فعالیتهای مختلف پیدا کنند و استعداد خود را کشف نمایند.
بیشتر بخوانید:
این چارچوب و الگوی تازه چه ویژگیهایی باید داشته باشد و چه ملزوماتی برای آن لازم است؟
ابتدا باید در چند مورد تجدیدنظر کنیم و بعد بدانیم با پرسشهای بچهها چه باید کرد. نخستین موضوعی که باید در آن تجدیدنظر کنیم، تغییر در نگاهی است که به بچهها داریم. موضوع دوم نگاهی است که به پرسش داریم و سومین مورد تعیین نقش والدین است. کودک در الگوی تازه و جدید فردی خام، نیازموده و توخالی نیست، بنابراین طبق مدلی که وجود دارد و فعالیتهایی که در این زمینه انجام میشود، باید بر این باور باشیم کودکان به ذات فیلسوف هستند و به واسطه آن دو ویژگی اساسی کودکان بازشناخته میشود؛ یکی از این ویژگیها کنجکاوی مداوم کودکان است. هر والدی میداند که کودکان به ذات کنجکاو هستند. پرسش مداوم دومین ویژگی کودکان است، آنها از زمانی که زبان باز میکنند، حتی قبل از آنکه مدرسه بروند و خودشان کتاب بخوانند، به شکل مداوم میپرسند. این دو ویژگی ما را به سمتی هدایت میکند که بگوییم کودکان بالقوه فیلسوف هستند، بنابراین ما باید در نگاهمان به کودکان تجدید نظر کنیم.
دومین بحثی که باید در آن تجدیدنظر کنیم، پرسش است. بسیاری از والدین، معلمان و در کل بزرگسالان فکر میکنند جنس پرسشهایی که بچهها مطرح میکنند، معلوماتی و دانشی است، بنابراین میخواهند منبعی باشند تا به پرسشهای آنها جواب بدهند. اما عمده پرسشهای بچهها از جنسی است که جوابهای قطعی ندارد و جنس آنها فلسفی است. مثلا بچهها از خوبی سوال میکنند، از خدا سوال میکنند، از چگونه به وجود آمدیم، از کجا آمدیم و دنیا چطور جایی است، سوال میکنند. این پرسشها جوابهایی ندارند که در منابع وجود داشته باشد. بنابراین دستکم باید بگوییم جنس برخی از پرسشهای بچهها معلوماتی نیست و به اصطلاح فلسفی است و کودک قرار است پاسخی از خودش بیابد، نه پاسخی که ما در جایگاه والدین به آنها میدهیم.
مفهوم سوم که باید در آن تجدیدنظر شود، نقش والدین است. والدین نباید خودشان را چون معلم، بلکه باید در نقش تسهیلگر و آسانکننده اندیشهورزی کودک معرفی کنند. پس در واقع هر پدر و مادر و معلم و بزرگسالی قبل از اینکه تصور کند باید جوابهای مشخصی به کودک بدهد، باید فکر کند چطور میتواند کودک را در مسیر اندیشیدن قرار دهد.
مرحله بعدی تجدیدنظر در این نگرشها چیست و والدین چطور میتوانند نگرش جدید را به دست آورند؟
عموم والدین ضعفی اساسی دارند و آن درک آنها از کودک است. اگر قرار باشد آموزشها و آگاهیهایی به والدین بدهیم، باید درک سنتی آنها درباره کودک را اصلاح کنیم، اما بسیاری از والدین به لحاظ عاطفی و روانی آمادگی لازم را ندارند و نمیپذیرند این کودکان، دیگر کودکان سنتی نیستند. حال برای اینکه والدین بپذیرند آنها نقش معلم نداشته و تنها نقش تسهیلگر داشته باشند، نیاز دارند مقداری از اقتدار سنتی خود بکاهند. نمیتوان پذیرفت به کودکی اجازه بدهیم نقش سنتی را نخواهد و در عین حال با ما مخالفت نکند و حرفهای ما را مورد پرسش قرار ندهد. بسیاری از والدین تحمل اینکه از سوی بچههایشان مورد سوال قرار بگیرند، ندارند و حتی دوست ندارند رفتارها و حرفهای نادرستی که میزنند، از سوی بچهها تعبیر شود. تا زمانی که والدین این آمادگی را نداشته باشند، احتمالا توانایی پذیرش نقش جدید را نیز ندارند. بنابراین در مرحله نخست کارهای مهارتی و روانشناختی باید روی والدین انجام گیرد. در حوزه پرسش هم به همین صورت است، بسیاری از والدین حتی خودشان پرسش ندارند یا اگر هم پرسش دارند یا داشتهاند درباره معلومات بوده است.
والدین زیادی رؤیاهای فرزندان را در همان کودکی از بین میبرند و خودشان از این موضوع بیخبرند. در واقع شاید کوچکترین جمله شما باعث سرد شدن یکی از رؤیاها و عواطف فرزندانتان شود. روح فرزندان در هر سنینی بسیار لطیف و تأثیر پذیر است پس باید در تمام مراحل و در تمام مسیرها آنها را همراهی کنید و به آنها اطمینان دهید که رؤیاهایشان خوب است و تشویقشان کنید تا در راستای رؤیاهایشان قدم بردارند. توجه داشته باشید که حتی اگر رؤیاهایشان غیرواقعی است باز هم تشویقشان کنید و اجازه دهید تا ذهنشان در راستای تحقق رؤیاها گستردهتر شود.
بسیاری از والدین این پرسش را دارند که زندگی خوب چیست، خوشبختی چیست، جامعه خوب چیست، نقش من به عنوان پدر چیست یا پدر کیست و مادر کیست؟ آنها این امر را مسلم میگیرند که مادر هستند، پدر هستند و خانوادهاند. والدینی که خودشان پرسش اساسی ندارند، احتمالا نمیتوانند به کودکان هم کمک کنند تا پرسشهای اساسیشان را بیابند. بنابراین در گام دوم اگر بخواهیم به والدین آگاهی دهیم، باید عادتهای فلسفهورزی را به آنها آموزش دهیم. سومین کار هم نقش خود والدین است، باید به آنها کمک کنیم که حال اگر نخواهند نصیحتگر باشند و مداوم به بچهها توصیه کنند، چه کاری باید انجام دهند. بچههای امروز از توصیهها و پند دادنهای مداوم والدین، تلویزیون و جامعه کلافهاند و همه موسسات اجتماعی ما فکر میکنند اگر تنها به بچهها توصیه کنند، بچههای خوبی میشوند.
حجم وسیعی از توصیه را روانه ذهن و روان بچهها میکنیم، ولی آنها گوشهایشان را بستند و حاضر نیستند بشنوند. ما هم حاضر نیستیم به بچهها فضا و امکان و تشخص بدهیم. بنابراین سومین کار این است که والدین بپذیرند تغییر نقش دهند، همراه کودکان باشند، خودشان با کودکان بیاموزند، یاد بگیرند و شگفتزده شوند و از پرسشها و پاسخهای بچهها لذت ببرند.
به هر حال اینطور نیست که همه بزرگسالان سوالهایی در ذهنشان نباشد، حتی سوالهایی برای برخی وجود دارد که خودشان هنوز جوابهایش را نمیدانند، در این صورت بزرگسالان باید چه کنند؟
در کارگاههای مختلفی که من و همکارانم برای بزرگسالان و اقشار مختلف جامعه برگزار و به ویژه تسهیلگرانی در حوزه فلسفه برای کودکان تربیت میکنیم، تمام افراد از من سوالهایی دارند، در اینجا من نقشها را عوض میکنم و از آنها میخواهم کودک باشند، من والد میشوم و سوالهایشان را میپرسند. میگویم نمیدانم یا میگویم خودت چه فکر میکنی؟ این کار باعث میشود او شروع به فکرکردن کند. همیشه مثالی در کارگاههایم برای چنین سوالاتی میدهم، زمانی که پسرم پنجساله بود، از من پرسید که بابا اگر قرار است ما بمیریم، چرا به دنیا میآییم؟ اگر قرار بود نقش سنتی ایفا کنم، جوابی معمولی به او میدادم، اما گفتم تو چه فکری میکنی؟ بعد از مدتی صحبت و فکرکردن گفت من به یک جواب رسیدم، اگر ما نمیریم روی زمین جا نمیشویم. حال اینجا نوبت من بود که از او سوال بپرسم، به او گفتم اگر در زمین و تمام سیارات اطراف آن به قدری فضا باشد که جا کم نیاید، چه فکری میکنی؟
در اینجا میخواستم به او بگویم صرف جا نشدن دلیلی برای اینکه ما بمیریم یا نمیریم نباشد، ولی این حرف را مستقیم به او نگفتم. همین سوال و جوابها نیمساعتی ما را به گفتوگو واداشت. والدین به جای اینکه در معرض پرسشهای مداوم قرار بگیرند، باید کودکان خود را به سوال بگیرند و جای خود را برعکس کنند. بچهها دنبال جوابی مشخص نیستند، بلکه میخواهند فرآیند فکری را پیبگیرند و ما در بسیاری مواقع به غلط میخواهیم اطلاعات نادرست و ناکافی را که خودمان آنها را دقیق و درست نمیدانیم، به بچهها منتقل کنیم. موضوع این است که اگر جواب مشخصی بدهیم، راه را به جایی میبریم که کودکان وادار به اندیشیدن نمیشوند و این کار آنها را دچار تنبلی ذهنی میکند.
کودکان بیوقفه در راستای علایق و عواطف درونیشان صحبت میکنند در نتیجه به راحتی میتوانیم با ورود به دنیایشان علایقشان را بشناسیم و استعدادشان را کشف کنیم. برای مثال برخی از همان کودکی به تعمیر تجهیزات علاقه دارند و میتوان تشخیص داد که آنها در زمینههای فنی بسیار بااستعداد خواهند بود. کافی است به تمامی جزییات دقت کنید و سعی کنید روحیات فرزندتان را ریزبهریز بشناسید. پیدا کردن یک سر نخ ساده میتواند به کشف استعداد فرزندتان کمک کند.
کودکان امروز والدین آینده هستند، آیا لازم نیست از نظام آموزشی پایه تغییرات انجام شود؟
ایده من از ٢٠ سال گذشته همین بوده و هست. معتقدم از دوره پیش از دبستان باید کودکان را به شیوه نوینی از آموزش مجهزکرد که دستکم یکی از ویژگیهای اساسی آن ارایهدادن معلومات نیست، بلکه بر مهارتهای لازم اندیشیدن استوار است. پرسشگری، گفتوگوی جمعی، کاوشگریهای اخلاقی، اجتماعی و علمی در قلب این آموزش قرار دارد. اما دستهای زیادی در کار است که ممکن است در مقابل چنین آموزشهایی مقاومت کند، همچنین والدینی هستند که تصور میکنند اگر کودکانشان بیندیشند، اقتدار سنتی آنها به چالش کشیده میشود. اما ایده درست این است که از همان کودکی آموزشها انجام شود تا ١٠ یا ٢٠ سال آینده امیدوار باشیم نسلی که از این سیستم آموزشی بیرون میآید دیگر دشواریهای اکنون را نخواهد داشت.
گفتنی است موفقیت های بزرگ در کودکان لزوما به هوش بالای آنها مربوط نمیشود، اگرچه بعضی از افراد موفق، باهوش هم هستند. این افراد موفق میل زیادی به کسب نمرات خوب و تحسین شدن دارند، بنابراین، برای رسیدن به این هدف تلاش میکنند. آنها حتی با استیکرهای تشویقی هم به تلاش بیشتر ترغیب میشوند.